افرادي كه در قرآن عنكبوت صفت معرفي شده اند
.jpg)
سوره عنكبوت، آيه 41: («مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ») [1]
واژه «عنكبوت» در زبان و ادبيات عربي، در حالت مفرد و جمع، و مذكر و مونث به صورت يكسان بر همين حشره شناخته شده اطلاق مي شود. در مورد ويژگي هاي اين حشره گفته شده كه مگس حريص ترين حشره است؛ براى معاش خود روى ترشى، شيرينى، آلودگى وزخم مى نشيند. ولى عنكبوت در گوشه اى مى تند و قناعت دارد. جالب اين است كه خداوند فعّال ترين وحريص ترين حيوان را طعمه گوشه گيرترين حيوان قرار مى دهد، مگس با پاى خود به سراغ عنكبوت مى رود و او با تارهاى خود مگس را شكار مى كند.
آيه مباركه فوق كساني كه به غير از خداوند متعال، اوليايي براي خود گرفته اند را به عنكبوت تشبيه نموده است. اما تمركز و عنايت ويزه در جمله (« كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً») بر نوع بيت سازي و خانه گزيني اين حشره است و وجه شبه در همين نكته نهفته است نه همه ويژگي هاي اين حشره. در حقيقت برگشت معنا به اين ترتيب است: صفت مشركين در گرفتن اوليايى به غير از خدا، همانند صفت عنكبوت است در اتخاذ خانه اى كه سست ترين خانه ها است. چون هيچ يك از آثار خانه به جز اسم بر آن صادق نيست؛ خانه را براى اين مى سازند كه صاحبش را از سرما و گرما حفظ كند، و چيزى كه اين خواص را ندارد و صاحبش را از كوچكترين آسيبي حفظ نمى كند، نمي توان خانه ناميد. اوليايى هم كه مشركين براى خود گرفته اند تنها از ولايت، اسمى دارند، زيرا نه نفعى مى رسانند و نه ضررى، نه مالك مرگى هستند و نه حياتى، و نه نشورى.
بايد توجه شود اطلاقى كه آيه دارد تمامى اقسام شرك را شامل مى شود، و روى سخنش با تمامى كسانى خواهد بود كه حتى در يك امرى از امور خود، غير از خدا را ولي بگيرند و به آن تكيه كنند، و آن را مستقل بپندارند. بدين ترتيب آيه منحصر به مشركان زمان جاهليت و بت پرستي نيست. و البته واضح است كه پذيرش ولايت پيامبر و اوصياء در ذيل آن نمي گنجد، زيرا در طول ولايت الهي قرار دارد و مخالف احكام آن نيست.
پي نوشت:
[1] مَثَلِ كسانى كه غير خدا را سرپرست خود برگزيدند، همانند مَثَل عنكبوت است كه (براى خود) خانه اى ساخته؛ و البتّه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند.
ترجمه تفسير الميزان، ج16، ص193. تفسير نور، ج7،ص146.