گزارشي مستند از ورود اهلبيت به دمشق

چنانكه ميدانيم، عُبَيْداللهبنزياد به دستور يزيد، اسرا و سرهاي شهدا را به همراه زَحربنقَيْس، ابوبُرْدَةبنعَوْف الاَزْدِي، طارِقبناَبيظَبْيان، مُحَفِّزبنثَعْلَبَه، شمربنذيالجوشن و چند تن از سپاهيان كوفه، به شام فرستاد.
با توجه به خصومت و كينهتوزي بنياميه با اهلبيت، و نيز با در نظر گرفتن مرام و مسلك مردم شام و طرفداري آنها از بنياميه، ميتوان استنباط كرد كه هدف يزيد از بردن خانوادة امام حسين در لباس اسارت به مركز خلافت، عقدهگشايي و تشفي خاطر، و القاي حس پيروزي بر دودمان سرفراز حسيني بوده است؛ چنانكه اظهار خرسندي او از شهادت امام حسين اين امر را تأييد ميكند.
ازطرف ديگر با توجه به شأن و مقام امام حسين كه بسيار برتر از ديگر مخالفان بود، يزيد ميخواست با يك مانور تبليغاتي، ديگران را مرعوب كند و از آنها زهرچشم بگيرد.
يزيد از زماني كه به عُبَيْداللهبنزياد دستور داد كه اسرا را به پايتخت بفرستد، براي آنكه مردم هرچه بيشتر در جشن پيروزي حضور يابند، دستور داد شهر را آذينبندي كنند تا همه غرق سرور و شادي، آمادة ورود اسرا باشند.
سهلبنسعد ساعدي[1] ازجمله كساني است كه آذين بستن شهر و سرور و شادي مردم را به هنگام ورود اهلبيت، مشاهده و توصيف كرده است. او ميگويد:
من بهسوي بيتالمَقْدِس ميرفتم. چون به شام رسيدم، شهري با نهرهاي جاري و درختهاي فراوان ديدم كه با پردهها و پارچههاي تزييني آذين بسته شده بود و مردم شاد و خرم بودند و زنها براي آنها دف و طبل ميزدند. با خود گفتم شايد مردم شام، عيد خاصي دارند كه ما از آن بيخبريم. از جمعي كه باهم گفتوگو ميكردند، پرسيدم: آيا شما مردم شام عيدي داريد كه ما نميدانيم؟
گفتند: اي پيرمرد گويا تو در اين شهر غريبي.
گفتم: من سهلبنسعد هستم كه پيامبر را ديدهام و احاديثي از او در سينه دارم.
گفتند: اي سهل، آيا در شگفت نيستي كه از آسمان خون نميبارد و زمين اهلش را فرونميبرد؟!
گفتم: چرا؟
گفتند: اين سر حسين فرزند رسول خداست كه آن را از سرزمين عراق به شام ميآورند و الآن ميرسند.[2]
گفتم: واعجبا! سر حسين را ميآورند و مردم شادي ميكنند؟! از كدام دروازه وارد ميشوند؟
آنها به يكي از دروازهها اشاره كردند كه باب ساعات نام داشت. بهطرف دروازه رفتم و در آنجا بودم تا اينكه پرچمها يكي پس از ديگري نمايان شد. ناگهان سواري را ديدم كه نيزهاي در دستش بود و بر فراز نيزه سري قرار داشت كه شبيهترين مردم به رسول خدا بود و به دنبال آن، زنان كه بر شتران بيجهاز سوار شده بودند، وارد شدند. به يكي از آنها نزديك شدم و پرسيدم تو كيستي؟
گفت: من سكينه دختر حسينم.
گفتم: من سهلبنسعد هستم كه جدتان رسول خدا را ديده و از او حديث شنيدهام. آيا حاجتي داريد؟
گفت: اي سهل، به كسي كه سر را با خود حمل ميكند بگو جلوتر از ما برود تا مردم در پي ديدن سر بروند و نگاه از ما بردارند. ما حرم پيامبر خداييم.
من به نيزهداري كه سر را با خود داشت نزديك شدم و به او گفتم: آيا در مقابل چهارصد دينار حاجتم را برآورده ميكني؟ گفت: حاجت تو چيست؟ گفتم: سر را جلوتر از بانوان ببر. او اين كار را انجام داد و من نيز مبلغي را كه وعده داده بودم، به او پرداختم.[3]
عبدالله حِمْيَري و شيخ صدوق نقل كردهاند: وقتي اهلبيت امام حسين را در روز روشن با صورتهاي باز وارد شهر دمشق كردند، برخي از شاميان با ديدن آنان گفتند: ما اسيراني نيكوتر از اينان نديدهايم. [آنگاه از آنها پرسيدند:] شما كيستيد؟ سكينه دختر امام حسين فرمود: «ما اسيران آل محمديم».[4]
تبليغات منفي بنياميه چنان اذهان مردم شام را دگرگون كرده بود كه وقتي امام زينالعابدين به اسيري وارد شام شد، پيري از اهالي شام به آن حضرت گفت: «به خدا سوگند من هرگز نميدانستم كه محمد را جز يزيد و خويشان او، خويشاوندي ديگر هست».[5]
بنا بر تصريح اكثر مورخان، اسيران كربلا را از «باب توما»[6] وارد شهر كردند و در ورودي مسجد جامع، بر سكويي كه محل نگهداري اسرا بود جاي دادند[7] تا در معرض ديد عموم مردم قرار گيرند.
در اين هنگام پيرمردي نزد آنان آمد و گفت: ستايش خداي را كه شما را كشت و نابود كرد و مردم را از شرتان آسوده، و اميرمؤمنان [يزيد] را بر شما پيروز كرد. امام سجاد به او فرمود: اي پيرمرد، آيا قرآن خواندهاي؟
گفت: آري.
فرمود: پس اين آيه را ميشناسي: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي.[8]
گفت: آري؛ خواندهام.
امام سجاد فرمود: اي پيرمرد، خويشان پيغمبر ماييم. سپس فرمود: آيا در سورة بنياسرائيل اين آيه را خواندهاي: وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ... .[9]
گفت: آري؛ خواندهام.
فرمود: اي پيرمرد، ذيالقربي و خويشان رسول خدا ماييم. سپس فرمود: آيا اين آيه را خواندهاي: وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي... .[10]
گفت: آري.
فرمود: اي پيرمرد، ما همان ذيالقربي هستيم. سپس فرمود: آيا اين آيه را خواندهاي: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا.[11]
گفت: اين آيه را هم خواندهام.
فرمود: ما همان اهلبيتي هستيم كه خدا اين آيه را دربارهشان نازل كرده است.
پيرمرد پس از شنيدن اين كلمات، مدتي خاموش ماند و از سخنان خويش پشيمان شد و گفت: شما را به خدا قسم، آيا اين آيات قرآن در شأن شماست؟ امام فرمود: [بلي؛] ما خانداني هستيم كه اين آيات در شأن ما نازل شده است. پيرمرد گريست و سپس سر بهسوي آسمان برداشت و گفت: «خدايا! در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد، چه جني و چه انسي، بيزاري ميجويم».[12] پس از آن به حضرت سجاد گفت: آيا توبة من قبول ميشود؟ حضرت فرمود: آري؛ اگر توبه كني، خداوند قبول ميكند و تو با ما هستي. پيرمرد گفت: من توبه كردم.[13] برخي گفتهاند يزيد بهمحض آگاهي از اين امر، دستور داد او را به قتل برسانند.[14]
اين حادثه بهخوبي نشان ميدهد كه اوضاع فرهنگي شام چگونه بوده است. وقتي يك پيرمرد دنياديدة پاكسيرت و قرآنخوان، چنين ديدگاهي دربارة يزيد و در مقابل، چنان نگاهي به اهلبيت دارد كه يزيد را امير مؤمنان و امام حسين و خاندانش را دشمن دين و اهل فتنه ميداند و كشته شدن آنها را نعمت ميشمرد، ديگر وضعيت بقية شاميان روشن است.
پي نوشت: -----------------------
[1]. سهلبنسعدبنمالكبنخالدبنثعلبةبنحارثةبنعمروبنالخزرجبنساعدةبنكعببنالخزرج الانصاري الساعدي؛ سهل و پدرش سعد، از صحابة پيامبر بودهاند. او از پيامبر اكرم رواياتي نقل كرده است. زُهْري از وي نقل ميكند كه هنگام وفات پيامبر پانزده سال داشته است (ابنحجر عَسْقَلاني، تهذيب التهذيب، ج4، ص221ـ222). بر اين اساس، او در سال 61 قمري، 65 ساله بوده است.
[2]. با توجه به خصومت اهل شام با اهلبيت، بايد گفت اگر افرادي در دمشق بودهاند كه اينگونه به اهلبيت علاقه داشتهاند، حتماً در اقليت بودهاند و اينگونه تجليل از امام حسين استثنايي بوده است.
[3]. خوارزمي، مقتل الحسين، ج2، ص60ـ61؛ مجلسي، بِحار الانوار، ج45، ص127ـ128.
[4]. شيخ صدوق، الامالي، مجلس 31، ص230، ح3.
[5]. هندوشاهبنسنجر صاحبي نخجواني، تجارب السلف، ص69.
[6]. اينكه در بعضي منابع، «باب توما» و در بعضي منابع، «باب ساعات» ذكر شده، به اين علت است كه باب توما نام قديمي و رومي آن دروازه، و باب ساعات نام عربي آن است.
[7]. ر.ك: ابناعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص129ـ130؛ شيخ صدوق، الامالي، مجلس 31، ص230، ح3؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج2، ص61؛ سيدبنطاووس، اَلْمَلْهُوف عَلي قَتْلَي الطُّفُوف، ص210؛ مجلسي، بحار الانوار، ج45، ص127.
[8]. «بگو من هيچ پاداشي از شما در برابر رسالتم درخواست نميكنم، جز دوست داشتن نزديكانم (اهلبيتم)» (شوري، 23).
[9]. «حق نزديكان را بپرداز» (اسراء، 26).
[10]. «بدانيد هرگونه غنيمتي به دست آوريد، خمس آن براي خدا، و براي پيامبر، و براي ذيالقربي و... است» (انفال، 41).
[11]. «خداوند فقط ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهلبيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد» (احزاب، 33).
[12]. ابناعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص130؛ شيخ صدوق، الامالي، مجلس 31، ص230، ح3؛ عمادالدين طبري، كامل بهايي، ج2، ص293.
[13]. سيدبنطاووس، اَلْمَلْهُوف عَلي قَتْلَي الطُّفُوف، ص213.
[14]. همان؛ مجلسي، بحار الانوار، ج45، ص129.