نقش امام جواد در گسترش و تعميق باورهاي اسلامي
همانطور كه ميدانيم، امامت امام جواد اولين تجربه امامت راستين در جامعه شيعي است. تجربهاي كه در آن شيعيان بايد بفهمند و بدانند كه در امامت، سن و سال –خردسال و يا سالمند- هيچ دخالتي ندارد. درهرحال پس از شهادت امام رضا در سال 203ق امام جواد درحالي كه حدود نه سال داشت به امامت رسيد. از اينرو حضرت به دنبال آن بود تا اين عقيده را مستحكم و مستدل نمايد و براي كسي، چه در جامعه شيعه و چه در ميان غير آنان، عذري باقي نگذارد:
امام به علي بن أسباط فرمود: «علي! خداوند درباره امامت، همانند نبوت استدلال ميكند. خداوند ميفرمايد «و آتيناه الحكم صبيا»(ما حكم او - عيسي بن مريم - را در خردسالي به او عنايت كرديم) و ميفرمايد «و لما بلغ أشده ..»(وقتي به رشد سني خود رسيد او را پيامبر كرديم) پس هم ميشود امامت را به كودك داد و هم به شخصي چهل ساله».[1]
همچنين وقتي عده اي خردسالي حضرت را پيش كشيدند ايشان فرمود: «چه چيزي را خرده مي گيرند؟! خداوند ميفرمايد «قل هذه سبيلي أدعو الي الله أنا و من اتبعني» (اي پيامبر خدا بگو: اين راه من است كه بههمراه آنكه پيرو من است به آن دعوت ميكنم). بهخداوند سوگند! در آن زمان، جز علي بن ابي طالب كه نه سال داشت، كس ديگري همراه پيامبر خدا نبود. من هم الآن نه سال دارم[2].
در اين ميان نبايد از نقش مؤثر علي بن جعفر؛ عموي امام رضا عليهالسلام ؛ غافل شد:
محمد بن حسن بن عمار ميگويد: دو سال بود كه در مدينه به مجلس درس علي بن جعفر مي رفتم و روايات او را از برادرش امام كاظم مي نوشتم. روزي همينطور كه با گروهي ديگر پيش او بودم، ابوجعفر (امام جواد) وارد مسجدالنبي شد و علي، با ديدن او سريع برخاست و به استقبال او رفت و دستش را بوسيد. ابوجعفر گفت: عمو! بنشين. و او با احترامي خاص جواب داد: سرورم! وقتي شما ايستاده ايد چطور ميتوانم بنشينم؟ پس از آنكه علي بن جعفر به جلسه درس خود بازگشت، حاضرين به سرزنش او پرداختند كه: تو عموي پدر اين نوجوان هستي و باز با او اين چنين رفتار ميكني؟! علي جواب داد: ساكت باشيد! سپس ريش خود را با دست گرفت و گفت: وقتي خداوند اين ريش سفيد را قابل ندانسته و اين نوجوان را قابل دانسته، چرا منكر برتري او شوم؟ من از گفتار شما به خداوند پناه مي برم. من برده او هستم.[3]
از خود علي بن جعفر نقل شده: «روزي شخصي كه به گمانم از گروه واقفه بود از من پرسيد: برادرت امام كاظم چه شد؟ گفتم: از دنيا رفت. گفت: از كجا مي گويي؟ گفتم: هم اموالش تقسيم شد و هم زنانش به ازدواج رفتند و هم امام پس از او زبان گشود ... گفت: امام پس از او كيست؟ گفتم: پسرش ابوجعفر. گفت: با چنين سن و جايگاهي صحبت از امامت اين نوجوان مي كني؟! گفتم: در نظرم شيطان مي آيي. سپس ريشش را گرفته بالا آورد و افزود: وقتي خداوند او را قابل دانسته و اين ريش سفيد را نه، از دست من چكار ميآيد؟».[4]
پي نوشت: --------------------
[1] . صفار قمي، بصائرالدرجات، ص258، باب في الأئمة أنهم يعرفون الأضمار، ح10؛ كليني، الكافي، ج1، ص494، كتاب الحجة، باب مولد أبي جعفر الثاني، ح3 و ص384 باب حالات الائمة في السن، ح7 ؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص292و293؛ مسعودي، اثبات الوصية، ص231.
[2] . كليني، الكافي، ج1، ص384، كتاب الحجة، باب حالات الأئمة في السن، ح8.
[3] . كليني، الكافي، ج1، ص322، ح12.
[4] . براي اين دو ماجرا ر.ك:شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ص429، ش803.