نظر علما و انديشمندان قديمي شيعه درباره دين پيامبر قبل از بعثت
حقيقت آن است که اطلاعات ما درباره قبل از بعثت اندک است. بعلاوه مطالب موجود نيز به صورت واضح روشن نيست و قرآن كريم مى فرمايد: «ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ»[1]؛ تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست؟
حال كه او نمى دانسته كتاب و ايمان چيست؟ آيا متدين به هيچ كتاب و دينى هم نبوده است، چنان كه از ظاهر قرآن فهميده مى شود؟ يا اين كه قضيه به صورت ديگرى بوده است؟
متأسفانه قديمى ترين مطلبى كه در مورد اين سؤال مطرح شده، در زمان رسول الله صلّى اللّه عليه و اله يا اهل بيت عليه السّلام نبوده است، بلكه در عصر غيبت صغرا و در ابتداى غيبت كبرا اين سؤال ضمن مسائل علم اصول مطرح شده است كه نمونه هايى از آن ذكر مى گردد:
سيد مرتضى علم الهدى در كتاب الذريعه الى اصول الشريعة مى نويسد: در مورد اين سؤال تحقيق كافى به عمل آورديم و آن را در الذخيرة[2] مطرح ساختيم و آن گاه آن را در الذريعه چنين مطرح مى كند: «آيا رسول الله صلّى اللّه عليه و اله به شرايع انبياى قبلى متعبّد بوده است؟ در اين باب دو مسأله وجود دارد: يكى قبل از نبوت و ديگرى بعد از آن.
در مورد قبل از نبّوت نيز سه نظر وجود دارد:
نظريه اول مى گويد قطعا متعبد نبوده است و ديگرى مى گويد قطعا متعبّد بوده است و نظر سوم توقف كرده است. آنگاه مينويسد: و اين نظر سوم راه صحيح است. چيزى كه نظريه سوم را تاييد ميکند اين است كه عبادت بر طبق يك شريعت، تابع مصلحتى است كه خدا آن را تكليف عقلى مى داند و امكان دارد كه خدا هيچ مصلحتى را براى نبىّ اكرم صلّى اللّه عليه و اله نمى بيند كه قبل از نبّوت به عبادتهاى شرايع قبلى بپردازد، چنان كه امكان دارد براى وى مصلحتهايى را ببيند و از آن جا كه هر دو امر جايز است و دليلى نيست كه موجب قطع به يك طرف شود، بهترين راه توقف است.
علم پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اقتضا نمىكند كه بايد به شريعت پيامبر ديگرى متعبّد باشد، بلكه بايد امرى زائد بر اين علم وجود داشته باشد. اگر ثابت مى شد كه پيامبر حجّ يا عمرهاى را قبل از نبوتش به جاى آورده است، قطع حاصل مى شد كه وى متعبّد بوده است و با ظن و گمان چنين چيزى ثابت نمى شود و ثابت نشده است كه او به ذبح شتر و گوسفند پرداخته باشد و اگر چنين چيزى ثابت مى شد، احتمال مى رفت كه ديانت شخص ديگرى در آن زمان مقتضى اين بوده كه از شخص ديگرى در تذكيه كمك بگيرد و آن حضرت براى كمك به او و براى او تذكيه نموده باشد، اما اين كه خود او گوشت تذكيه شده اى را خورده باشد متوقف بر شريعت و ديانتى نيست، زيرا گوشت پس از تذكيه مباح و حلال مى گردد همانند هر مباح ديگرى.
كسى كه قطع بيابد كه او متعبد نبوده است نمىتواند بگويد كه اگر آن حضرت به بعضى از احكام شرايع قبلى متعبد مىشد در اين صورت تابع و پيرو آنها محسوب مى شد و اين جايز نيست، چون پيامبر افضل مردم است و پيروى افضل از مفضول قبيح است؛ زيرا امكان دارد كه خداوند بعضى از احكام شرايع قبلى را بر وى واجب كرده باشد و اين بر وجه اقتدا و پيروى از ديگرى نباشد.»[3]
مطالب فوق نظريه سيد مرتضي بود. در ادامه بر آنيم تا به نظر يکي ديگر از انديشمندان شيعه به نام محقّق حلّى اشاره کنيم. ايشان در کتاب اصول خويش مى نويسد: «اگر پيامبر به شريعتهاى قبلى متعبّد بوده است، اين تعبد را يا از طريق وحى و يا نقل به دست آورده است. لازمه وحى اين است كه اين تعبد جزء شريعت خودش بوده است و نه ديگرى و لازمه طريق دوم اين بوده است كه به نقل قول يهود تكيه كرده باشد و اين هم باطل است، زيرا متواتر نيست، چون در اين دين تحريفهايى صورت گرفته است كه مانع از افاده يقين مى باشد و عمل به خبرهاى واحد يهوديان هم تكليف را واجب نمى كند؛ زيرا مورد اطمينان نيست.
اگر متعبّد به شريعت ديگرى بوده است، بر او واجب بوده كه در مورد آن تحقيق و جستجو كند، لكن اين باطل است، چون اگر اين كار بر وى واجب بود، آن را انجام مى داد و بين اصحاب مشهور مى شد و بر صحابه و تابعين و مسلمين واجب بود كه آن را انجام دهند و آنچه كه از دين مى شناسيم بر خلاف آن است.»[4]
پس سيد مرتضى توقف كرده است و محقق آن را نفى و انكار نموده است اما شاگرد محقق حلي به نام علامه (همانند سيد مرتضي) قائل به توقف شده است: علامه قدّس سرّه در شرح بر مختصر الاصول إبن حاجب مى نويسد: «مردم در اين كه آيا نبّى اكرم صلّى اللّه عليه و اله قبل از نبّوت متعبد به شريعت هيچ كدام از انبياى الهى سابق بوده است يا خير، اختلاف دارند. گروهى قائل شده اند كه وى متعبّد بوده است و عده اى ديگر آن را انكار كرده اند.
قائلان به اين امر نيز با هم اختلاف كرده اند: عده اى قائل شده اند كه وى به شريعت نوح و در نظر گروهى به شريعت ابراهيم و در نظر دستهاى به شريعت موسى و در نظر جمعى به شريعت عيسى متعبد بوده است و برخى نيز گفته اند او به آنچه كه ثابت مىشد شرعى است متعبّد بوده است.»
علّامه در اين مسأله سخنى نگفته است كه نظرش را معين كند لذا عملا توقف کرده است.
بر خلاف انديشمندان فوق علّامه مجلسى قدّس سرّه معتقد است: «آنچه كه با استفاده از اخبار معتبر و آثار مستفيض برايم روشن شده، اين است كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و اله قبل از بعثت از هنگامى كه خدا عقلش را در ابتداى عمرش كامل كرد، پيامبر و مؤيد بر روح القدس بوده است. در اين مدّت فرشته الهى با وى صحبت مى كرده و او صدا را مى شنيده و در خواب او را مى ديده ... او خدا را با انواع عبادتها مى پرستيده كه يا موافق با عباداتى بوده كه بعد از تبليغ رسالت به مردم امر مى كرده كه همين اظهر است و يا بر وجه ديگرى عبادت مى كرده كه يا مطابق با شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام يا انبياى ديگر بوده است و البته بدان صورت نبوده است كه وى تابع و عامل به شريعت آنها باشد، بلكه آنچه كه به وى الهام مى شده مطابق با بعضى از شرايع قبلى بوده و يا به وجه ديگرى مىتوان گفت كه تمام اين احكام و عبادتها پس از رسالت آن حضرت صلّى اللّه عليه و اله نسخ گرديده. و گمان نمى كنم كه صحّت آن چه را كه گفتم بر صاحب فطرت مستقيم و عقل سالم مخفى بماند ...»[5]
در اين جا بايد باز گرديم و به وجود نصّ صريحى كه در جواب سؤالى در اين مورد وارد شده است؛ توجّه كنيم. مرحوم كلينى در اصول كافى با سند خود از ابى حمزه ثمالى روايت مى كند كه گفت: «از امام صادق عليه السّلام در مورد علم سؤال كردم كه آيا آن چيزى است كه عالمانى مثل شما از ديگران ياد مى گيرند؟ يا اين كه در كتابى و نزد شماست كه آن را مى خوانيد و آن را ياد مى گيريد؟
حضرت عليه السّلام فرمود: اين امر بزرگتر و عظيمتر از اين است. آيا قول خداوند متعال را نشنيده اى كه مىفرمايد: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ»؛ و به اين ترتيب روحى از امر خودمان را به سوى تو وحى كرديم در حالى كه نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست.
سپس فرمود: اصحاب شما در مورد اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار مى كنند كه او در حالتى بوده است كه نمى دانست كتاب و ايمان چيست؟ گفتم: نمى دانم، فدايت شوم.
پس فرمود: بله، او در حالتى بود كه نمى دانست كتاب و ايمان چيست؟ تا اين كه خداوند- عز و جّل- روحى را كه در كتاب ذكر شده است، مبعوث كرد و هنگامى كه آن را به وى وحى كرد، علم و فهم را ياد گرفت و اين روحى است كه خداوند- عز و جّل- به هر كسى كه بخواهد اعطا مى كند و اگر آن را به كسى اعطا كند، در حقيقت فهم را به او تعليم داده است.» [6]
سؤال ابى حمزه ثمالى در اين خبر از امام صادق عليه السّلام، اگر چه سؤال از منبع علم عالم، براى عالم الهى و ربّانى بوده است و سؤال از حالات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله قبل از بعثت از حيث عبادت و ديانت نبوده است، ولى امام جوابى را داده است كه شامل حال رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله هم مى شود؛ زيرا مى فرمايد: منبع علم عالم الهى و ربّانى روحى است كه خدا به هر كدام از بندگانش كه بخواهد، عطا مىكند. و اگر آن را به بنده اى عطا كند، فهم را به او تعليم داده است، در حالى كه قبل از آن كتاب و ايمان را نمى شناخته است، چنان كه اين مطلب نصّ صريح قرآنى است.
لكن علّامه مجلسى روح را در اين جا به روح القدس تفسير نموده است و چنان كه گذشت، گفته است: «آن حضرت قبل از بعثت و از هنگامى كه خدا عقلش را در ابتداى عمرش كامل كرد، پيامبر و مويّد به روح القدس بوده است.» براى همين در جواب استدلال به آيه قرآنى مى گويد: «و امّا استدلال آنها به قول خداوند متعال كه مىفرمايد: «ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ» پيش از اين نمىدانستى كه كتاب و ايمان چيست؟
بر بيش از اين دلالت نمى كند كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله در حالتى بود كه قرآن و بعضى از شرايط ايمان را نمى دانست و شايد كه اين حالت قبل از آن كه به وسيله روح القدس تأييد شود، در وى وجود داشته است، چنان كه روايت ابو حمزه ثمالى و غيره بر آن دلالت دارد.[7]
خلاصه بحث: حال پس از طرح تمام آنچه كه گذشت، مىتوان گفت: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله فردى مؤمن و موحّد بوده كه خدا را مى پرستيده است و به آنچه كه برايش ثابت مى شده كه از سوى خدا است و يا عقل فطرى و سليمش و يا فرشته مؤيّد او را بدان امر مى كرده؛ ملتزم مىشده است، بنابر اين او بهترين مردم و كاملترين آنها از لحاظ جسمانى و اخلاقى و عقلى بوده است. با اين حساب، آنچه كه درباره او نقل مىشود كه با دستورهاى الهى و توفيق وى در انجام كارهاى خير و صالح منافات دارد، هيچ پايه و اساس صحيحى ندارد.
پی نوشت: --------------------------------
[1] . شورى، 52.
[2] . اين كتاب به وسيله آقاى سيد احمد حسينى نجفى تحقيق و تصحيح شده و توسط مؤسسه نشر اسلامى در شهر قم در سال 1411 ه در 607 صفحه به چاپ رسيده است. من اين مطلب را در باب مذكور و ساير ابواب كتاب نيافتم و بلكه در ارجاع داده به الذخيره در الذريعه، چاپ دانشگاه تهران، ج 2، ص 595 نيز وجود ندارد.
[3] . الذريعة الى اصول الشريعه، ج 2، ص 595- 596.
[4] . چنان كه در بحار الانوار، ج 18، ص 275- 276 به اختصار آمده است. اما در كتاب معارج الاصول كه به چاپ رسيده، چنين آمده است: مردم در مورد نبى اكرم صلّى اللّه عليه و اله اختلاف كرده اند كه آيا وى متعبد به شرايع قبلى بوده است يا خير؟ و اين اختلاف هيچ فايده اى ندارد، زيرا ما شكى نداريم كه تمام آنچه كه وى آورده است به نقل از انبياى قبلى نبوده است، بلكه آنها را از جانب خداوند آورده است و اجماع داريم به اين كه او افضل انبياى الهى بوده است و در اين صورت تعبّد وى به شرايع قبلى را با سختى مى پذيريم، ص 121. و آقا بزرگ تهرانى براى محققين، كتاب ديگرى در اصول به نام نهج الوصول نام برده است (الذريعه، ج 24، ص 426- 427) و شايد كه علامه مجلسى سخنانش را از آن كتاب نقل كرده و نامش را نبرده است
[5] . بحار الانوار، ج 18، ص 277- 281.
[6] . کليني، اصول كافى، ج 1، ص 273- 274.
[7] . بحار الانوار، ج 18، ص 281.