مروري اجمالي بر آنچه در سقيفه گذشت
عصر روز دوشنبه و پس از اقامه نماز ظهر، انصار در سقيفه بني ساعده اجتماع كردند و گفتند: پس از رسول خدا امر را بر عهده «سعد بن عباده» ميگذاريم. سعد كه در آن هنگام مريض بود خطبهاي خواند و پسران يا پسرعموهايش آن را با صداي بلند براي ديگران تكرار ميكردند. وي در آن خطبه به فضلِ انصار اشاره نموده و افزود: خلافت حق شماست پس آن را محكم براي خود نگاه داريد. آنها او را تاييد كردند و گفتند: اگر مهاجران نپذيرفتند و در جواب ما گفتند ما از بستگان رسول خدا هستيم، چه كنيم؟ برخي پاسخ دادند: ميگوييم پس شما اميري براي خود انتخاب كنيد و ما نيز اميري براي خودمان. و به كمتر از اين هرگز راضي نخواهيم شد[1].
«عُوَيم بن ساعده[2]» كه از قبيله اوس بود به اين امر (خلافت سعد بن عباده كه خزرجي بود) اعتراض كرد، در نتيجه او را از سقيفه بيرون انداختند[3].
او در راه به «مَعْن بن عدي بلوي[4]» برخورد[5]و ماجرا را براي وي بازگو نمود. معن بن عدي از همپيمانان قبيله اوس بود و عُوَيم بن ساعده نيز توسط پيامبر برادر ديني عمر بن خطاب گرديده بود.[6] ابن ابيالحديد اشاره به نكتهاي جالب توجه ميكند كه: «اين دو از دوستان ابوبكر بودند و وي را دوست ميداشتند اما بغض و عداوت سعد بن عباده را در دل داشتند»[7] و به همين دليل بود كه عُوَيْم با خلافت سعد بن عباده در شوري مخالفت كرد. سپس آن دو نزد عمر رفتند. مَعْن بن عَدي تمام آنچه را از عُوَيم بن ساعده شنيده بود براي عمر تعريف كرد.[8] عمر با نگراني نزد ابوبكر رفته وي را خبر دار كرد. آنها در راه به ابوعبيده جراح برخوردند و هر پنج نفر با سرعت به طرف سقيفه به راه افتادند.[9]
در سقيفه ابوبكر سخنراني كرده و در آخر گفت:«من به خلافت عمر يا ابوعبيده راضيام». برخي از انصار گفتند: اميري از ما و اميري از شما هرگاه يكي مُرد آن ديگري امير شود و به همين صورت يك امير از ما و پس از مرگش اميري از شما. ابوبكر اين سخن را نپذيرفته و گفت: امارت از ما و شما وزير ما باشيد. «حباب بن منذر» كه اين سخن را شنيد برخاست و گفت: اي انصار خلافت را از دست ندهيد و به ديگران راضي نشويد چون پايههاي اين حكومت را شما استوار ساختيد و اگر ميگوييد مهاجران با ما مخالفت ميكنند حداكثر راضي شويد به اينكه اميري از ما و اميري از آنها باشد. عمر در جواب وي گفت دو شمشير در يك غلاف جاي نميگيرد. نزاع بالا گرفت و «بشير بن نعمان» كه به «سعدبن عباده» حسادت ميورزيد از روي حسادت و اينكه مبادا خلافت به «سعدبن عباده» برسد طي سخناني انصار را به بيعت با ابوبكر فراخواند. ابوبكر نيز از مردم خواست با عمر يا ابوعبيده بيعت كنند اما آن دو نپذيرفته ابوبكر را اولي به اين امر دانسته خواستار بيعت با وي شدند. در اين هنگام بشير بن سعد بر آنان پيشي گرفت. به دنبال اين امر اوسيان حاضر در جلسه نيز از ترس اينكه مبادا خلافت به خزرجيان برسد با ابوبكر بيعت كردند.[10]
پي نوشتها:
[1].پيشين، ص218-218.
[2] . اصل و ريشهاش بَلَويّ است. رسول خدا (ص) بين او و عمر بن خطاب (يا طبق نقلي ديگر حاطب بن ابي بَلْتَعَة) عقد اخوت بسته بود. عُوَيْم در زمان عمر بن خطاب و در سن 66 سالگي از دنيا رفت و وي بر جنازه او حاضر شد. (ر.ك: ابن عبدالبر قرطبي، الإستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص316، ش2075؛ ابن حجر عسقلاني، الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص620، ش6127).
[3]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج6، ص19.
[4] . رسول خدا بين وي و زيد بن خطاب عقد اخوت بسته بود او در زمان خلافت ابوبكر و در جنگ يمامه در ستيز با لشكريان مسيلمه كذاب كشته شد.(ابن عبدالبر قرطبي، الإستيعاب في معرفة الأصحاب، ج4، ص3؛ ابن اثير، اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص462).
[5] . اين دو سابقه دوستي با يكديگر داشتند(يوسفي غروي، موسوعة التاريخ الاسلامي، ج4، ص16).
[6] . بلاذري، انساب الاشراف، ج1،ص319؛ ابن حجر عسقلاني، الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص620.
[7]. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج6، ص19.وي در ادامه مي نويسد: «سبب دشمني اين دو با سعد بن عباده در كتاب «القبائل» نوشته «ابي عبيدة معمر بن مثني» ذكر شده است كه مي توانيد به آنجا مراجعه كنيد».
[8]. يوسفي غروي، موسوعة التاريخ الاسلامي، ج4، ص20.
[9] . طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3،ص219.
[10] . ر.ك: طبري، تاريخ الامم و الملوك ،ج3، ص219-222.