ميتوان گفت: اولين كار امام عليهالسلام در شب عاشورا همين بود كه اصحاب خود را جمع كرد و فرمود:
«اثني علي الله تبارك و تعالي أحسن الثناء، و أحمده علي السراء و الضراء، اللهم اني أحمدك علي أن اكرمتنا بالنبوة، و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين، و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشركين.
أما بعد، فاني لا أعلم اصحابا أولي و لا خيرا من أصحابي و لا أهل بيت أبر و لا أوصل من أهل بيتي، فجزاكم الله عني جميعا خيرا، ألا و اني أظن يومنا من هؤلاء الأعداء غدا، ألا و اني قد رأيت لكم، فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام، هذا ليل قد غشيكم، فاتخذوه جملا، ثم ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل من أهل بيتي، ثم تفرقوا في سوادكم و مدائنكم حتي يفرج الله، فان القوم انما يطلبوني، و لو قد أصابوني لهوا عن طلب غيري».
اين خطبه را طبري از ابومخنف از ضحاك بن عبدالله مشرقي نقل نموده است،خلاصهي فرمايش امام عليهالسلام چنين است: حضرت پس از ثناء و مدح الهي و پس از تمجيد و تعريف اصحاب و اهل بيت و دعا در حق آنان فرمود: فردا آخر عمر من است و منظور دشمن من هستم نه ديگري، همگي شما آزاد هستيد. از تاريكي شب استفاده كنيد و هر كدام از شما اصحاب، دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و با خود ببرد و در خانهي خود، در بيابان يا شهرستان از او نگهداري كند تا فرج و گشايشي برسد.
البته، اين اولين دفعه نيست كه امام عليهالسلام مردم را مرخص ميكند، در «زباله» نيز نامهي امام عليهالسلام بر مردم خوانده شد و آنان را مرخص فرمود، و مردمي كه از ميان راه به امام عليهالسلام پيوسته بودند همگي رفتند و متفرق شدند.
در شب عاشورا، ياوران امام عليهالسلام كساني بودند كه از مكه با آن حضرت حركت كرده، و براي شهادت و ياري او به آن سرور ملحق شده بودند. اين جمعيت به استثناي چند نفر - مثل عقبة بن سمعان و عبدالله بن ضحاك مشرقي - همگي مصمم بر كشته شدن بودند، خيال رفتن نداشتند و سعادت را در شهادت ميديدند.
پس از آن كه سخن امام عليهالسلام به پايان رسيد، اهل بيت در مقام جواب امام عليهالسلام برآمدند؛ پيشاپيش همه حضرت ابوالفضل عباس بن علي عليهالسلام بود، سخن ايشان اين بود: براي چه برويم؟ چرا از تو جدا شويم و از تو دست برداريم؟ براي آن كه پس از تو زنده بمانيم! خداوند پس از تو دنيا را به ما نشان ندهد!
پس امام عليهالسلام به اولاد عقيل فرمود: كشته شدن مسلم شما را بس است، شماها برويد، به شما اجازه دادم!
گفتند: مردم چه ميگويند؟ ميگويند: ما بزرگ و آقاي خود و عموزادههاي خود را تنها گذاشتيم و با آنان در جنگ شركت نكرديم، و ندانستيم بر سرشان چه آمد. به خدا سوگند! چنين كاري را نخواهيم كرد، بلكه جان، مال و فاميل خود را فداي تو ميكنيم، و در ركاب تو جنگ ميكنيم، و با تو كشته ميشويم، و پس از توزندگاني دنيا را نميخواهيم، و زندگاني پس از تو قبيح است!
ابوالفرج در مقاتل الطالبيين نقل ميكند: پس امام عليهالسلام و اهل بيت همگي گريه كردند، و امام در حق آنان دعاي خير نمود.
پس از اهل بيت، نوبت سخن به اصحاب رسيد، از اصحاب، مسلم بن عوسجه اسدي از جا برخاست و به امام عليهالسلام خطاب كرد: آيا ما تو را رها كنيم و حال آن كه هنوز حق تو را ادا نكردهايم؟! به خدا سوگند! ميبايست اين نيزه خود را در سينه دشمنان تو بشكنم، و با اين شمشير خود با آنان بجنگم، از تو جدا نميشوم، و اگر براي من سلاحي نباشد كه با دشمنان تو بجنگم، با سنگ ميجنگم تا در راه تو بميرم!
سعيد بن عبدالله حنفي گفت: به خدا سوگند! از تو دست برنميدارم تا خداوند بداند ما پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از عترت او جدا نشديم، به خدا سوگند! اگر ميدانستم من كشته و آنگاه زنده ميشوم و پس از آن مرا زنده زنده ميسوزانند و خاكستر مرا به باد ميدهند و اين كار را تا هفتاد مرتبه انجام ميدهند، من از تو جدا نميشدم، چه رسد به آن كه ميدانم بيش از يك مرتبه كشته شدن نيست، و پس از آن رحمت ابدي و سرمدي الهي است.
زهير بن قين گفت: به خدا سوگند! دوست دارم كشته شوم، آنگاه زنده گردم و مجددا كشته شوم و اين عمل تا هزار مرتبه تكرار شود و در نتيجهي اين عمل، تو و اهل بيت تو سالم بمانيد، و از كشته شدن نجات يابيد!
و بدين ترتيب، اصحاب آن حضرت هر يك سخني شبيه سخن ديگري گفتند، و مضمون كلمات آنان اين بود: به خدا سوگند! از تو جدا نميشويم و جان خود را قربان تو ميكنيم، پس اگر كشته شديم به وظيفهي خويش عمل نمودهايم.
من از آقايي و عظمت امام حسين عليهالسلام بسي در حيرتم، كسي كه گرفتار استچگونه اين چنين گذشت ميكند و ياوران را مرخص مينمايد. به راستي كه اهل بيت و اصحاب آن حضرت بهترين فاميل و اصحاب بودند. شما صحابهي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را ملاحظه كنيد: در مواقع سختي و گرفتاري، پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را تنها ميگذاشتند و ميگذشتند، فكر آنان نجات خود بود و بس، هر چه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آنان را به سوي خود ميطلبيد گوش نميدادند، و به تعجيل ميرفتند. آنها با آن همه تعليمات پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و با آن همه معجزاتي كه ديده بودند، و با آن كه خداوند به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم وعدهي فتح و پيروزي داده بود، از او دست برميداشتند - بلكه آن وعدههاي خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را غرور ميخواندند - ولي اصحاب امام حسين عليهالسلام با آنكه در ميان آن جمع مثل زهير بود كه سابقهي عداوت و دشمني با اهل بيت عليهمالسلام داشت، (او عثماني بود و به تازگي شيعه شده، و از حزب سابق خويش دست برداشته بود) و با آن كه ميدانستند حسين عليهالسلام در محاصرهي دشمن است و كشته ميشود با اين اوصاف، چگونه آنها خودشان را عمدا محصور نمودند؟ و چگونه با آن كه امام عليهالسلام آنان را مرخص مينمايد و اجازه ميدهد كه بروند قبول نميكنند، و حاضر به جدا گشتن و رفتن در آن شب تاريك نميشوند؟! ميمانند تا كشته شوند و زنده نمانند، و به بهشت و رحمت دائمي الهي خود را برسانند.
به راستي كه مردمان بزرگ و بيسابقهاي بودند! تمجيد امام عليهالسلام از آنان مبالغه نيست، زيرا آنها امتحان خود را دادند و روي خود را سفيد كردند.
در روايتي كه صدوق رحمه الله در «علل الشرايع» نقل كرده آمده است: پردهها از جلو چشمان آنان برداشته شد و جاي خود را در بهشت ديدند، و از اين جهت، در كشته شدن بر همديگر سبقت ميگرفتند تا آن كه زودتر به جايگاه خود در بهشت برسند.همچنين مكالمهي برير در صبح عاشورا نيز همين مطلب را تأييد ميكند. چنانكه نقل خواهد شد.
منبع:
تاريخ سيدالشهداء /عباس صفايي حائري