در برخي روايات آمده است زندگي انسان در دنيا، آميخته با جهل است و حجابهايي فراروي او وجود دارند و او بايد به تدريج و با تلاش خويش مجهولات و حجابهاي پيش رو را برطرف سازد. از جمله امام سجاد(عليه السلام) در پاسخ اين پرسش ابوحمزه ثمالي كه چرا خداوند معرفت خويش را از بندگانش پنهان داشته است، فرمودند:
«لأنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالى بَنَاهُمْ بنْيَه عَلَى الْجَهْلِ فَلَو أنَّهُمْ كَانُوا يَنْظُرُونَ إِلَى اللهِ عَزّوَجَلَّ لَمَا كَانُوا بِالَّذِينَ يُهَابُونَهُ وَلا يُعَظِمُونَه؛(1) خداوند تبارك و تعالي وجود انسان را آميخته با جهل قرار داد و اگر انسانها ميتوانستند خداوند را مشاهده كنند و او را بشناسند، از او ترس و بيم نميداشتند و به تعظيم و خضوع در برابر او نميپرداختند».
پس اين عالم آميخته با حجابهاست و انسان نيز از بسياري از حقايق بي خبر است و اگر انسان از همان ابتدا همه حقايق را ميدانست، غرض از آفرينش او نقض ميشد؛ چون او آفريده شده كه با تلاش و اختيار خويش به حقايق پنهان دست يابد و حجابها را كنار نهد و از امتحان الهي سربلند بيرون آيد؛ اما پس از آن كه انسان دنيا را كه محل امتحان است پشتسر نهاد، رفته رفته حجابها از برابرش كنار ميروند.
دو پرده اصلي مانع كشف حقيقت
دو پرده اصلي در اين دنيا وجود دارند كه نميگذارند انسان حقايق را بشناسد. هر يك از آن دو پرده اصلي، داراي پردههاي فرعي بيشماري هستند و آگاهي انسان به آن حجابها و پردهها و شناخت حقيقت و چيستي آنها بسيار دشوار است. اولين پرده اصلي پس از مرگ و با داخل شدن انسان به عالم برزخ كنار ميرود و در آن جا حقايقي را مشاهده ميكند كه در دنيا برايش ممكن نبود. البته دوستان خاص خدا كه در مسير اطاعت خداوند و كمال، گامهاي بسيار بلندي برداشتهاند و شايسته دريافت عنايات ويژه خداوند گرديدهاند، خداوند در همين دنيا نيز چشم برزخي آنها را ميگشايد و آنان پارهاي از حقايق كه از ديگران پوشيده است را مشاهده ميكنند؛ براي نمونه، در عالم مكاشفه انسانهاي گنهكار را در هيئت حيوانات ميبينند، چنانكه از برخي از آيات قرآن استفاده ميشود.
دومين پرده اصلي در عالم قيامت كنار ميرود و انسان در آن جا حقايقي كه در دنيا و برزخ از او پنهان بودند را خواهد ديد: «يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَه الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَه هُمْ غَافِلُون(2)؛ از زندگي دنيا ظاهري را ميشناسند و حال آن كه از آخرت غافلند».
بنابراين آيه شريفه، مردم، ظاهر دنيا را ميبينند و از باطن آن بيخبرند و اگر چنين نبود در رفتار خويش تجديدنظر ميكردند و از پرداختن به دلبستگيها و لذتهايي كه باطن آنها آتش جهنم است، خودداري ميكردند:
«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرا؛(3) در حقيقت، كساني كه اموال يتيمان را به ستم ميخورند، جز اين نيست كه آتشي در شكم خود فرو ميبرند و به زودي در آتشي فروزان در ميآيند».
از ديدگاه قرآن، كساني كه مال حرام و مال يتيم ميخورند، چون ظاهر آن را ميبينند، برايشان خوشايند است و از خوردنش لذت ميبرند و از باطن آن كه آتش سوزان و جانگداز است بيخبرند، مالي كه هرچه بيشتر از آن بخورند، آتش بيشتري در درون خود انباشته ميكنند، و پس از مرگ نيز براي هميشه در همين آتشي كه فراهم كردهاند خواهند سوخت.
خداوند ميفرمايد: مردم ظاهربين از آخرت غافلند. اين بدان معنا نيست كه چون آنها آخرت را نميبينند از آن غافلند؛ زيرا بي خبري به معناي نديدن نيست و ممكن است كسي چيزي را نبيند؛ اما بدان توجه داشته باشد. در تأييد اين نكته، به اين خطاب خداوند در قيامت به كافران توجه كنيد:
«لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَه مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيد؛(4) [به او ميگويند:] واقعاً كه از اين [حال] سخت در غفلت بودي، و[لي] ما پردهات را [از جلوي چشمانت] برداشتيم و ديدهات امروز تيز است».
روشن است كه امكان ديدن آخرت در دنيا جز براي اندكي از اولياي خدا فراهم نيست و بيشتر مؤمنان آخرت را نميبينند؛ اما بدان باور و ايمان دارند و كافران علاوه بر آن كه آخرت را نميبينند، از آن غافل نيز هستند تا هنگامي كه مرگشان فرا ميرسد و با كنار زده شدن پردهها و حجابهاي، فراروي آنها، آخرتي كه در دنيا از آن غافل بودند و انكار ميكردند را ميبينند و با التماس به خداوند ميگويند:
«رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُون؛(5) پروردگارا ديديم و شنيديم، ما را بازگردان تا كار شايسته كنيم؛ چراكه ما يقين داريم».
و اين يقين آن جهاني ارزشي ندارد و سودي به حال آنها نميبخشد؛ چون آن يقين جبري است و اگر در دنيا نيز به دست ميآمد فايدهاي نداشت. يقيني ارزش دارد كه در دنيا و در پرتو تلاش، تفكر و استفاده از راهنماييهاي پيامبران و اولياي خدا و عمل به آنها به دست آيد. يقين تنها علم و انباشت يك سري مفاهيم كه تأثيري در عمل و رفتار انسان ندارد نيست، بلكه باوري است فراتر از علم و رسوخيافته در دل كه انسان را واميدارد به مقتضاي آن عمل كند.
پي نوشت:
1. بحارالانوار، ج 3، باب 2، روايت 2، ص 15.
2. روم/ 7.
3. نساء/ 10.
4. ق/ 22.