تعبير طبع يا ختم بر دل ها در قرآن به چه معناست؟

تعبير به ختم و يا طبع بر دلها و يا تعبيراتى مانند اين دو كه به اشكال گوناگون و متنوع، در قرآن بسيار به كار رفته است، تعبيرى كنايى نسبت به دل هاى سنگدل و ميان تهى است كه بدان اندازه سخت و جامد و تيره و تارند كه هدايت در آنها مؤثر نيفتد، و شعاع نورى به آنها راه نيابد كه گويى بين هدايت و دلهايشان پرده اى نفوذ ناپذير است.
برخي از آياتى كه تعبير ختم در آنها به كار رفته است:
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ» خدا مهر بر دل كافران و پرده بر گوشها و چشمان ايشان نهاد.[1]
«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ» اى رسول ما به كافران بگو: آيا درك مى كنيد اگر خدا شنوايى شما را و ديدگان شما را بگيرد و بر دلهاى شما مهر زند، غير از خدا كدامين معبود است كه آن را براى شما باز بياورد؟[2]
معناي لغت ختم، مهر زدن است.[3] برخي معتقدند ختم به معناي كتمان و پوشاندن است. نگاهدارى از چيزى براى مثال جعبه اى، با زدن مهر (خاتم) بر آن «ختم» ناميده مى شود، زيرا با «ختم» و مهر كردن آن چيز، آن را مى پوشانند و از آن نگهدارى مى كنند. «ختم» به معنى پايان و سرانجام كار نيز آمده است، مانند ختم قرآن كه به معنى پايان قرائت همه آن است و از آنجا كه مهر كردن چيزى يا بسته اى آخرين كار براى نگهدارى آن است، اين عمل را نيز «ختم» مى گويند.
مفسران معتقدند ختم و تغشيه (مهر كردن دلها و پرده كشيدن بر چشمها) كه در اين آيات به كار رفته است، نه از باب حقيقت كه از باب مجاز است. منظور اين است كه حق در دل آنها نفوذ نمى كند و به ضمير آنها راه نمى يابد، بدان سبب كه از آن روى گردانده و از پذيرش و اعتقاد به آن، سر باز زده اند و اصولا به شنيدن سخن حق حاضر نيستند، چنانچه گويى دلهاى آنان را بسته و آنها را مهر كرده اند. پرده ظلمت كشيدن بر ديدگان آنان نيز از آن روى است كه آيات الهى را كه عرضه شده و دلايل او را كه اقامه گرديده، آن گونه كه ديدگان عبرت بين بينايان مى بيند نمى بينند، گويى كه پرده اى به ديدگان آنان كشيده شده است كه مانع ديدن است و ديوارى بين آنها و بين فهميدن است.
معناي ختم(مهر زدن) در برخي آيات با واژه طبع بيان شده است:
«أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ» آنانند كسانى كه خدا بر دلهايشان و گوشهايشان و ديدگانشان مهر نهاد.[4]
«وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ» و بر دلهاى آنان مهر نهاده شده است، پس آنان درك نمى كنند.[5]
در آيه اى ديگر نيز به «اغفال» تعبير شده است:
«لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا» از كسى كه قلب او را از يادمان غافل كرده ايم، پيروى مكن.[6]
در آيه اى ديگر به «اقساء» تعبير شده است: «وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً» دلهاى آنان را سخت قرار داديم.[7]
مفسران پيرامون نسبت دادن طبع و ختم دل ها به خداى متعال مى گويند: از آن جهت كه همه ممكنات به خداى متعال متكى است و به قدرت او صورت وقوع به خود مى گيرد، اين كارها به او نسبت داده شده است. و از آنجا كه آدميان خود مسبب و عامل كارهاى خود هستند، در انجام اين كارهاى ناشايست، مورد سرزنش قرار گرفته و از زشتى كارشان و بدى عاقبتشان سخن گفته اند. در واقع اوست آنكه انسان ها را بر اين كار توانا ساخته است و براى تحقق حكمت تكليف و امتحان، آنان را در ردّ و قبول، اختيار داده است.
تعبيرات ديگر مانند: رين، اكنّه، حؤول، تقليب، اغفال، تعميه، غلف، مقفله، محتجبه، مريضه و زائقه، همانند ختم و طبع، به معناي سنگدلى است كه در دلهاى آنان نهفته و دلهايشان را از درك ارزشهاى والاى انسانى و سعى و كوشش در اين راه، (بازداشته است. بدين دليل، اين گونه آدميان به مردگان و چوب و جماد، تعبير شده اند، افزون بر اينكه در شمار حيوانات درآمده اند: «كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ»گويى خران رميده اند كه از شيرى گريخته اند.[8] به عنوان مثال در آيه 25 سوره انعام از اصطلاح اكنّه استفاده شده است: «وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً» برخى از آنان (مشركان و كافران) به سخن تو گوش فرا دارند، ولى پرده بر دلهاشان نهاده ايم كه فهم آن نتوانند كرد و گوشهاى آنها از شنيدن حق سنگين است.
در واقع «طبع بر قلوب» يا ختم و يا چنين تعبيراتي كه در اين آيات به كار رفته است، تعبيراتي از آن حالت متزلزلى است كه بر روح منكران حق و دشمنان آن، روى مى دهد. آنان كه بر رويارويى با مبانى هدايت و صلاح پافشارى مى كنند و در راه سركشى و كبر ورزيدن پاى مى فشارند و خود عامل پيدايش و رسوخ آن چنان حالت و هيأتى، در نفس سركش خود بوده اند.[9]
پي نوشت:
[1] .بقره،7
[2] .انعام،46
[3] .كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدي، انتشارات هجرت، قم، 1410،ج4، ص241
[4] .نحل،108
[5] .توبه،87
[6] .كهف،28
[7] .مائده،13
[8] .مدثر،50-51
[9] . آموزش علوم قرآن ترجمه التمهيد فى علوم القرآن، محمد هادى معرفت / ابو محمد وكيلى، بي جا،1374، ص: 470-464
برچسب: