مقدمه
براي بسياري از اهل سنت در شرق اسلامي، رخداد سقوط بغداد و خلافت عباسي، امري دردناك و ناراحت كننده بوده است، زيرا با اين تحول ـ كه عامل اصلي آن ضعف جدي عباسيان و خطاهاي طولانيشان از يك سو، و نيز تهاجم مرگبار مغول در حمله به تمامي شرق اسلامي از سوي ديگر بود ـ خلافت تقريبا براي هميشه از ميان رفت. حتي زماني كه خلافت عثماني قدرتمندانه استقرار يافت، به نظر مي رسد، هيچ گاه اهميت عباسيان را نيافت، چنان كه سقوط آن نيز به رغم همه دردناكي براي اهل سنت، قابل مقايسه با از دست رفتن بغداد عباسيان نبود.
هرچه بود، عباسيان از دل قريش برآمده، عرب و منتسب به پيامبر (ص) بودند. بغداد نيز براي بيش از پانصد سال مركز خلافت آنان بود و گويي از دست رفتن آن، تمام آمال و آرزوهاي آنان را نابود كرد. در عمل نيز، مذهب سنت در شرق بشدت ضعيف شد. بعدها خلافت ماند، اما تركي شدن خلافت چيزي نبود كه براي دواير اصلي اهل سنت، به خصوص عربها كه نسل اول و لايه نخست در تاريخ اسلام بودند، قابل قبول باشد و در نهايت هم به جدال كشيده شد.
و اما در اين ميان، با وجود آن كه مغولان اساس اين ماجرا بودند، و خبطها و خطاهاي عباسيان در طول قرون و كشتن و نابود كردن بسياري از مخالفانشان و نيز عياشي و تجمل پرستي و بسياري از مسائل ديگر عامل دروني اصلي اين ماجرا بود، تمام گناه به گردن دو شيعه به نام ابن علقمي و خواجه نصير افتاد. اين در حالي بود كه صدها عالم و دبير سني هم در مجموعه مغولان كه از حوالي سال 617 به خراسان آمدند وجود داشتند. اين اتهام كه بعدها در قرن هشتم رواج يافت، چنان بود كه گويي اين حادثه عظيم، نه مربوط به يك خليفه بي تدبير و فرزند متعصب و نااهل و مداخله جوي او، بلكه همه و همه بر عهده اين دو نفر قرار گرفته است. يافتن يك مقصر براي اين ماجرا كار را راحت مي كرد و در ضمن شيعه را كه هيچ گاه رسميت خلافت را نپذيرفته بود، تحت فشار قرار مي داد. اين اتهام انجام شد تا ديگران تبرئه شوند و از آن بهانه اي براي يك كينه ورزي دايمي ايجاد شود. اتهام ياد شده كه بر اساس تحقيقات مورد اعتماد، و حتي از ناحيه محققان اهل سنت مانند دكتر سعد الغامدي استاد دانشگاه ملك سعود در رياض آن هم در يك كتاب مستقل، بي پايه شناخته شده، به حدي در آثار متعصباني مانند ابن كثير و ابن تيميه تكرار شد و تا به امروز تكرار گشته كه به صورت يك اصل مسلم تاريخي درآمده و صرفا به عنوان يك ابزار براي كوبيدن طرف مقابل مورد استفاده قرار گرفته است. اين كه مورخان اين حادثه عظيم را صرفا بر سر اين دو نفر خراب كنند، تنها ناشي از نوعي ضعف تحليل و براي گريز از بيان واقعيات و در عين حال متأثر از تعصبات ديني است، و الا هر كسي مي داند، مغولاني كه دولت بزرگ خوارزمشاهي را براندخته، سالهاي سال شورشهاي متوالي را در شهرهاي سر راه خود سركوب كرده، و در نهايت دولت قدرتمند الموت را كه نه سلجوقيان و نه ديگران نتوانسته بودند براندازند، بر انداختند، و طبرستان را تصرف كردند، مي توانستند بغداد را هم بگيرند. اما آنچه در تواريخ ماند، تكرار مطالبي درباره ابن علقمي بود كه تاكنون نيز دستاويز تبليغات مذهبي است و به نظر نمي رسد هيچ گاه حل و فصل شود. اين قبيل تاريخ نگاري مذهبي كه درگيري مشتي نصوص تاريخي در دو طرف است، در حكم قضاياي جدلي الطرفين كانتي در آمده كه براي ذهن هاي ساده مذهبي، هر كسي در هر طرف باشد، قادر به اثبات و اقناع آن است.
مشكل ديگري هم البته آن روزگار بود و آن اين كه براي دو قرن، اسماعيليان به اسم تشيع و با اتهام ملحدي، موي دماغ دولت هاي سني اطراف خويش بودند، به طوري كه هيچ گاه آنان، با همه فشاري كه آوردند، موفق به تصرف الموت نشده كه هيچ، به طور مداوم، هدف ترورهاي آنان قرار ميگرفتند. اين حقد و كينه را به راحتي ميتوان در متون تاريخي اين دوره سنيان و كساني كه بعدها گزارش آنها را مينوشتند بدست آورد. اين دويست سال، با آن هم ترور سران سني كه تنها يكي از صدها نفر آن خواجه نظام الملك بود، حقد و كينه جدي از اسماعيليان و ملاحده در ذهن اهل سنت ايجاد كرده بود. البته اين دولت هم به دست مغولان نابود شد اما فضاي رواني ايجاد شده در اطراف اين ماجرا همچنان روي اعصاب و روان طرفداران خلافت راه مي رفت.
و اما در باره ابن علقمي به عنوان يك وزير كه فقط يك جناح ساده در دستگاه خلافت بود، و در برابر يورش عظيم مغولان كه به هدف ساقط كردن بغداد آمده بودند (و اين ماجرا از زمان حمله يعقوب ليث تا اين زمان براي دولت هاي شرقي يك آرزو بود و آل بويه و سلجوقيان به آن رسيدند و عباسيان را نصف نيمه نگاه داشتند و خوارزمشاهيان نتوانستند چنين كنند) كسي نگفت، فرضا كه يك شيعه اي كه سه چهار دهه در دولت عباسي خدمت كرده، و معلوم نيست اساسا شيعيان او را به رسميت مي شناختند، در سقوط بغداد، واقعا همكاري با مغولان كرده باشد، آن هم درست زماني كه بسياري از علماي سني در دستگاه مغولان خدمت مي كردند، اين چه ربطي به جامعه شيعه دارد؟ آن هم نه براي آن روزگار بلكه الي الابد... مگر كم بوده اند در قديم و جديد از طرف مقابل كه در كنار دشمنان اسلام قرار گرفته اند. مگر كسي اينها را پاي يك مذهب مي نويسد؟ بگذريم.
... و اما ابن علقمي سالها استاد الدار دربار مستنصر عباسي يا همان وزير دربار وي بود و بعدها به خاطر همان خدمات وزارت مستعصم رسيد. در آن روزگار، و از زمان سلجوقيان، در مواقعي، وزارت بر عهده شيعيان بود و اين جز آن نبود كه اين افراد در نظام اداري تربيت شده و توانايي خوبي در اداره امور حكومت داشتند. در طول اين سالها، ابن علقمي خدمات زيادي به دستگاه عباسيان كرد كه تنها يك نمونه آن تأسيس مدرسه مستنصريه بود كه مذاهب چهارگانه ـ بدون حضور شيعه ـ در آن كار تدريس را بر عهده داشتند.[1] در تاريخ الفي آمده است: و روزى كه اين مدرسه به اتمام رسيد، مستنصر باللّه با جميع امرا و اعيان دولت به آن مدرسه آمده مهمانى عام كرده هركس را فراخور حال او به خلعت سرافراز ساخت. و چون سركارى آن مدرسه به مؤيّد الدّين علقمى، كه آخر وزير خليفه شده بود، تعلّق داشت و به سعى او به اتمام رسيده بود، مستنصر باللّه در روز ضيافت او را به انواع انعام و الطاف پادشاهانه سرافراز ساخت و جايگير او را دوچندان گردانيد.[2] ابن علقمي كه تا اين اندازه مورد اعتماد بود، از بخت بدش، در روزگاري قرار گرفت كه اين دولت توسط يورشيان مغول سرنگون گرديد. او تنها يك عنصر تصميم گير اداري بود، نه فرمانده نيروهاي نظامي بود و نه تنها كسي كه خليفه حرف او را كاملا گوش مي داد. معارضان وي در دستگاه خلافت، از جمله ابوبكر پسر خليفه و دواتدار، تمام تلاش هاي او را خنثي كردند و براي آن كه وي را كه طرفدار آن بود كه خليفه در اين شرايط ضعف كامل، با نوعي تعامل مثبت مسأله را حل و فصل كرده و زمينه را براي بقاي خود فراهم كند، منكوب كنند، در شيپور جنگ دميدند. منابع فراواني به بي توجهي مستعصم به اداره امور توجه داده و به رفتار بد فرزند او ابوبكر و ديگران اشاره كرده اند.
در نهايت مغولان بغداد را تصرف كردند و به خاطر مقاومت بيهوده خليفه، او را و شمار فراوان ديگر را كشتند و دولت عباسي را پس از يك دوره ظلم و ستم طولاني برانداختند. حادثه مغولان چندان عظيم بود كه كسي نمي توانست به يك مقاومت جدي بينديشد. بسياري از مردم بغداد از سني و شيعه در اين ماجرا كشته شدند و هيچ كدام از دو طرف فرصت مقاومت نيافتند. بسياري نيز به سرعت جذب دربار مغولان شدند، به طوري كه دولت آنان تا هشتاد سال بعد ادامه يافت و خبري هم از مقاومت سنيان و غيره بدست نيامد.
آن زمان، منابع، چيزي در باره ابن علقمي ننوشتند، اما به تدريج داستانها در باره ابن علقمي ساخته شد و گناه اين حادثه عظيم كه مغولان پنجاه سال براي تحقق آن روزشماري مي كردند و براي آن انژري گذاشته و نيرو صرف كرده بودند، حالا به گردن يك وزيري افتاد كه سه چهار دهه به دولت عباسي خدمت كرده بود. او البته تمايلات شيعي داشت اما هيچ گاه در منابع شيعه، به عنوان يك عالم شيعه يا يك ركن شناخته نشده بود. اشاره كرديم، فرضا كه بود، چه ارتباطي با مذهب تشيع داشت. و اما مخالفان مهم ترين پشتوانه خود را از دست داده بودند و بايد براي اين كار مقصري از مخالفان خود پيدا مي كردند. بايد مقصري براي آن ماجرا يافت مي شد تا همه گناه بر گردن او گذاشته شده و متعصبان بتوانند از اين امر به عنوان يك حربه عليه شيعه استفاده كنند.
از زماني كه افرادي مانند ابن تيميه و ابن كثير در بوق و كرنا كردند كه گويي خيانت ابن علقمي همه چيز را بر باد داده، مسأله به صورت يك اصل شايع در منابع تاريخي پيچيد و از آنجا كه انگيزه براي رواج آن بود، گسترش غير عادي يافت. جداي از منابع قرن هشتم كه قبلا مطالبي از آنها در اين باره نقل كرديم، پس از ماجراي صفويه و گسترش منازعات مذهبي، مسأله ابن علقمي باز سر زبانها افتاد. كتابهاي تاريخي هم كه غالبا تاريخ زمان پيش از خود را از روي متون قبلي مي نويسند، در اين باره به تكرار آنچه گفته شده بود پرداختند. در اينجا نمونه هايي از آن رامرور مي كنيم، و در عين حال شاهد خواهيم بود كه در برخي از متون، حقايقي در باره مستعصم و دستگاه عباسي و رفتارهاي آنان وجود دارد كه به خوبي نشان مي دهد، ماجرا نه تنها هيچ ارتباطي با ابن علقمي ندارد بلكه اگر نصايح او را گوش داده بودند، اين حادثه دست كم به اين شكل رخ نمي داد.
تكرار اتهام ابن علقمي از قرن دهم تا چهاردهم هجري
به نظر مي رسد در جريان بالا گرفتن مباحثات مذهبي ميان شيعيان و سنيان در آغاز برخوردهاي دولت عثماني – صفوي كه اولين آنها در چالدران و در سال 920 بود، به داستان ابن علقمي هم اشاره شده است. جداي از جنگ ميداني، در صحنه علمي و نگارش هم آثاري عليه يكديگر نوشتند و بسياري از مسائل تاريخي را باز مطرح كردند. در يكي از اين آثار با عنوان «كتاب البراهين النواقض دلالات الروافض» [كذا] در دوره سلطان سليمان عثماني () نوشته شده، در همان آغازين صفحات ضمن بر شمردن مساوي شيعه در طول تاريخ چنين آمده است: «... و كانت اهل الكرخ الشيعة تشب نيران العداوة علي اهل السنة، و كان الشريف الراضي [كذا] و ولداه الرضي [و] المرتضي رؤوس المحنة، و.... جاء ملك التتار ال يبغداد و صحبته منجمه النصير الطوسي رأس الفساد، و ابن العلقمي وزير الخلافة، الذي بتدبيره لبغضه في اهل السنة حسن [؟] ذلك الافة، بل منعه أن يخرج». جالب است كه در ادامه تيمور را هم رافضي مي داند! و مي افزايد: «و قد جاء تيمور الرافضي المتظاهر او زمن شاه اسماعيل رأس الروافض في هذه الزمن الاخر او الان ... و اعان طهماس [ب] حين ضاقت منه المرة بعد المرة الانفاس» [كتاب البراهين، برگ 2].
اين عبارت در نقد شيعه، مسيري تاريخي را ميان پدر سيد رضي و مرتضي تا شاه طهماسب دنبال مي كند، و در ميانه آنها خواجه نصير و ابن علقمي و تيمور و شاه اسماعيل را قرار مي دهد. اشاره فعلي ما اين است كه اين نويسنده، آگاه به آنچه پيش از وي در باره ابن علقمي گفته شده بوده است.
در قرن دهم هجري هم، مصلح الدين لاري نويسنده «مرآت الادوار» ـ كه از دست صفويان شيعي به عثماني ها پناه برده بود ـ همين را عامل رفتار ابن علقمي دانسته نوشت: «پسر خليفه، ابوبكر، به واسطه تعصب اهل سنت، كرخ را غارت كرد و جمعي از بني هاشم را اسير ساخت. وزير، شيعه مذهب بود. از اين حال آزرده گشت. بعد از آن كه هولاكو قلع قلاع ملاحده كرده بود، رسولي فرستاد كه اگر كوكبه ايلخان به بغداد متوجه گردد، وي بي جنگ بغداد را تسليم نمايد و خواجه نصيرالدين طوسي گفت كه احكام نجومي دال است بر آن كه بغداد در حيطه تسخير در ميآيد. بنابر آن هولاكو متوجه آن شد.[3] در واقع، به همين سادگي فتح بغداد توسط مغولان توجيه ميشود.
يك نمونه ديگر گزارش و تحليل معين الدين اسفزاري (م 889) كه مي نويسد: و گويند ابن علقمى وزير در مذهب شيعه غلوى عظيم داشت، و پسر خليفه امير ابو بكر بسبب وحشتى و عصبيتى لشكر فرستاد تا كرخ بغداد را غارت كردند و در كرخ بعضى از سادات هاشميه بودند ايشان را اسير گرفتند، [و اهل و عيال ايشان را بفضيحت و خلاعت از خانها بيرون كشيدند]، وزير بجهت اين حركت بغايت متالم و متأثر گشت و بگرد فراز و نشيب و پيرامن احتيال و فريب برمىآمد تا چگونه خليفه و اتباع را بتيغ انتقام بگذراند و در عوض اذلال و اهانت كه بطايفه سادات رسانيدهاند شربت مكافات چشاند، [چون در بساط بسيط ممالك آيات رعب و باساء و آثار هيبت و ياساء هلاكو خان ساير و منتشر بود، ابن علقمى از راه جفا در خفا] قاصدى ببارگاه ايلخانى فرستاده بعد از اظهار متابعت و عرض اخلاص و مطاوعت، نمود كه اگر مواكب جهانگشاى ايلخانى نهضت فرمايد بىاحتمال كلفتى و ارتكاب شدتى مملكت بغداد را تسليم نمايد، [و اين معنى را بمواثيق و ايمان و شرايط عهود و پيمان استحكام داد]، ايلخانى، قاصد ابن علقمى را نوازش فرمود و بمواعيد منتج مبتهج گردانيده باز فرستاد. وزير با خليفه طريق تصنع و مكيدت پيش گرفته بدرگاه ايلخانى پيغام داد كه من جمعيت جنود و سپاه خليفه را جهت تحصيل علوفات [چون دل عاشقان و زلف محبوبان] پريشان خواهم ساخت، بايد كه ايلخانى بىتوقف و تعلل متوجه گردد، پس هلاكو خان در امضاى اين عزيمت بخواجه نصير الدين مفاوضت بنوشت و از راى متين و خاطر مبين او استشارت فرمود خواجه بعد از تامل در احكام نجومى و تدبر در آثار اتصالات اجرام سماوى عرضه داشت كه تسخير آن مملكت بىمزيد زحمتى و تحمل مشقتى مواكب همايون را ميسر خواهد شد؛ العلم عند الله.[4]
سابقا در تحقيقاتي كه در باره نقش ابن علقمي صورت گرفته، به خوبي نشان داده شده است كه مطالب اينچنيني در مصادر اوليه فتح بغداد نيامده و از پنجاه سال بعد از آن آغاز شده است. در اينجا قصد بررسي آن مقطع را نداريم و صرفا چنان كه از عنوان اين بخش روشن است، سخن گفتن در باره اتهام ياد شده در آثار قرن نهم ـ دهم به بعد است.
پس از آنچه گذشت، داستان سرايي هاي بعدي اسفزاري هم جالب است، طرح نقشه اي كه ابن علقمي براي پراكنده كردن سپاه داشته است: «هلاكوخان بادل مبتهج [و امل منفسح بالشكر چون قضا از تهمت رجعت مامون و نهمتى چون همت اصحاب توكل از عوارض و هن و تزلزل محفوظ] متوجه بغداد گشت. و ابن علقمى چون از تصميم عزيمت ايلخانى وقوف يافت عنان توجه خاطر بجانب پريشانى متجنده بغداد مصروف گردانيده در حضرت خلافت عرضه داشت كه سلاطين و ملوك اطراف همه در مقام طاعت و خدمتگارى امير المومنين ثابت قدماند، [و نفاذ امر وصيت قدرت و بسطت اموال و كثرت شوكت مواكب حضرت خلافت بحمد الله در عرصه بساط غبراء شايع است، هرسال چندين مال جهت مواجب لشكر و مصالح ديگر از خزاين صرف كردن موافق راى متين و مطابق مقتضاى عقل مصلحتبين نمينمايد] اگر فرمان امير المومنين باشد هريك از اعيان سپاه بشغل و مهمى بطرفى نامزد گردد كه علوفه او واصل گردد و خزانه عامره را توفيرى حاصل آيد، خليفه غافل از آنكه ... اين مصلحت را كه خلاف صواب بود بر راى وزير پرتزوير تفويض فرمود، و خود باستماع الحان و اجتماع خوبان [و ارتكاب ملاهى كه آفتى در ملك و پادشاهى از آن زيانكارتر نيست] مشغول شد، و از ساز و برگ و نواء مجلس عشرت براست كردن اسباب دفع مخالف نپرداخت، و ابن علقمى [در پريشانى جمع متجنده سعى بليغ نمود] پيش از آنكه خبر توجه عساكر بيگانه بگوش خليفه رسد وجوه و اعيان بلكه آحاد و افراد لشگر را متفرق ساخت [و ظاهرست كه افتراق شمل و پريشانى جمع زودتر از التيام و اجتماع ميسر ميشود.[5]
اسفزاري سپس چندين صفحه در باره ورود لشكر ايلخاني به بغداد سخن گفته كه برخي از نكات، از جمله آنچه در باره بخل مستعصم و نقش آن در سقوط بغداد آورده، جالب است و در كتب تاريخي بي سابقه نيست. در ادامه از ابن عمران نامي ياد ميكند كه سني است و نقشه اي در گشودن بغداد كشيده و به رغم آن كه والي بعقوبه از سوي خليفه بود، با ايلخان كنار آمد. همو پس از گشوده شدن بغداد، حاكم اين شهر شد، در حالي كه به قول وي، ابن علقمي به چيزي دست نيافت و فرمان داده شد كه نوكر ابن عمران باشد: «و حكم شد كه ابن علقمى نوكر او باشد، و ابن علقمى از كردار ناشايست خود عظيم پشيمان و خجل و پريشان خاطر و منفعل گشت [چه سرى كه پيش خليفه روى زمين فرونمىآمد بر خط امر نوكر عامل بعقوبه مىبايست نهاد، و بدنامى دنيا و آخرت بر سر. و مغولان در اهانت و خوارى ابن علقمى مجد بودند، القصه: چند روزى بمحنت ترددى مينمود و تجلدى ظاهرى ميكرد و بهركس تعلقى ميساخت، تا عنقريب بساط بسطت او طى و بهار فرصت اودى شد و دل پردرد و ندامت بخاك برده، نامى مشوب بانواع غرامت و ملامت باقى گذاشت و خان و مان چندين هزار مسلمان [لاجرم تا مدتها بر صحايف كتابها و ايوان مدارس و خزائن بقلم تشنيع و خامه تقريع مىنوشتند كه: لعن الله من لا يلعن ابن علقمى، لعنت خداى آنكس را كه لعنت نكند ابن علقمى را، گويند يكى از دوستان لفظ «لاى» نفى را از اين كلام منفى گردانيده بود او را هفتاد چوب زدند. حق تعالى همكنانرا از عقوق حقوق اولياء نعم محفوظ دارد بحق حقه].[6]
ميرخواند (م 903) كه در دايره همين تواريخ سير كرده و غالبا از گذشتگان رونويسي، همان مطالب را آورده است، گرچه به روايت مخالف يا به عبارتي آنچه روشنگر جنبه هاي ديگر ماجرا هم هست، توجه داده است. وي مي نويسد: «بالجمله در آن اوان كه ايلخان از ضبط و تسخير مملكت مسلمانان و قلع قلاع ملاحده لعنهم اللّه على حده فراغت يافت، و صيت مهابت او در اقطار آفاق شايع و مستفيض گشت، ابن علقمى وزير از سر جفا در پرده خفا رسولى به بارگاه فلك انتباه فرستاد و بعد از اظهار عبوديت و تقبيح صورت دار خلافت و سده امامت چنان فرانمود كه اگر ايلخان به صوب اين ديار عنان عزيمت سبك گرداند، پيش از آنكه به تسويه صفوف احتياج افتد تا به استعمال آلات حرب چه رسد، مملكت بغداد تسليم شود، و اين معنى را به دلايل و شواهد معقوله استحكام داد. ايلخان به مجرد اين پيغام اعتماد ننمود و در نهضت به جانب دارالسّلام متأمل مىبود، چه در آن اوقات كثرت جنود و وفور اسباب و اسلحه دار الخلافه در اقاليم سبعة شهرتى تمام داشت».
جالب است كه آنچه ميان برخي از مورخان از مقايسه دوره ناصرعباسي در ايستادگي در مقابل مغولان با دوره مستعصم هست، مورد توجه و خواند مير و سپس فضل بن روزبهان خواهد بود. خواند مير مي نويسد: «و حال آنكه اوگتاىقاآن در مبادى جلوس خود چورماغون را دو نوبت با لشكرى سنگين از مغول كه در فتاكى و بىباكى شهرتى تمام داشت و در آن مرتبه با شياطين دوى اشتراك داشتند به طرف بغداد فرستاده بود و ايشان خايب و خاسر از معركه سپاه عرب عنان برتافته بودند، و اين صورت در الواح اذهان انتقاش يافته».
ميرخواند چنين ادامه مي دهد: ايلخان ايلچى ابن علقمى را بنواخت و در توكيد مبانى اعتضاد و مصادقت وثوقى طلب داشت و رسول رخصت مراجعت يافته از ما فى الضمير پادشاه اعلام داد». هر بار كه اين خبر در اين قبيل منابع نقل مي شود مطالبي بر آن افزوده مي شود از جمله اين كه ابن علقمي مكرر در مكرر رسولاني را فرستاده و ايلخان را تحريك به آمدن به بغداد كرده است: «ابن علقمى على التّعاقب و التّوالى رسل و رسايل به بارگاه عالم پناه مىفرستاد و معروض مىگردانيد كه من بعد اقطاع لشكريان را چون خيل وفا و حسن عهد خويش منقطع خواهم گردانيد و در تمشيت تفرّق جنود سعى بليغ خواهم نمود. و چون با خليفه در مقام خديعه و تضييع آمدهام و به واسطه افعال ذميمه او و اولاد او آرزوى آن دارم كه حكومت اين مملكت به گماشتگان پادشاه گيتىستان انتقال يابد.» در واقع تحليل هايي هم اضافه مي شود كه به هيچ روي در منابع نخست نيامده است. اين نقشه، در اين روايت تاريخي، با آنچه خواجه در باره پيشگويي كواكبي در باره زمان سقوط عباسيان گفته، هماهنگ مي شود: «و چون پيغام ابن علقمى سمت تكرار يافت، ايلخان در اين باب از خواجه نصير الدّين محمّد طوسى كه در ملازمت او به درجه رفيع و مرتبه بلند رسيده بود و در تقرّب از ابناى زمان درگذشته مشورت نمود و از اوضاع فلكى و دلايل نجومى استكشاف فرمود. خواجه بعد از تسيير درجه طالع و تقويم كواكب و تحقيق نظرات عرضه داشت كه: از تشكلات انجم چنان معلوم مىشود كه استخلاص بغداد بىمزيد تحمّل كلفت و مشقّتى بر دست موكب منصور ميسّر خواهد شد؛ زيرا كه مدّت امامت و خلافت عباسيان انقراض يافته و سرآمده و هلاكو خان، خواجه نصير الدّين را در اين حكم مصدّق داشته با دلى ثابت و ضميرى منشرح فرمان داد تا لشكريان اسباب يورش بغداد را آماده سازند و سونجاق نويان را در مقدمه روان كرد كه از دجله بگذرد و با بايجو نويان ملحق شده جانب غربى بغداد را مخيم اقامت سازد. و ابن علقمى چون دانست كه سهم مكيدت او به هدف مقصود پيوست، در سده خلافت معروض داشت كه: امروز بحمد اللّه و المنّه كه مجموع سلاطين گردون اقتدار داغ اخلاص و مطاوعت امير المؤمنين [و خليفه روى زمين] بر جبين صدق مبين [او] دارند و صيت نفاذ حكم و بسطت ملك و كثرت مال خزانه عامره از يمين و يسار بر بريد صبا و شمال مسابقت گرفته و حسّاد و اضداد را مجال آن نمانده كه از مقام خود قدمى پيشتر نهند؛ و هريك از قاصدان و طالبان مملكت كه آتش حقد و حسد در ضمير ايشان افروخته است ... اكنون هر سال چندين تومان مال از خزينه به عساكر منصوره دادن از مقتضى رأى زرّين و فكر دوربين بعيد مىنمايد، اگر امير المؤمنين رخصت فرمايد عظما و سرداران لشكر را به اطراف و جوانب فرستاده آيد و به اشغال مناسب موسوم گردانيده شود تا خزانه را توفيرى باشد. خليفه اين تدبير ناصواب را به رأى وزير با تزوير منوط و مربوط ساخت و خود به استماع الحان خوش و مشاهده غلمان حوروش و تلذّذ به انواع ملاهى و استيفاى اصناف مناهى اشتغال نمود. و ابن علقمى در اندك زمانى اكثر اعيان سپاه را به بهانههاى متنوّع متفرّق و پراكنده ساخت و ايلخان بر ميعاد مقرّر و زمان منتظر به طالع مسعود و نويد اقبال موعود از اردوى خود در حركت آمده از اقطار ممالك لشكر [بىكران و سپاهى] بىپايان كه مجتمع گشته بودند در ركاب او به جانب بغداد روان شدند».[7]
اين تصوير، كه در بيشتر بلكه همه منابع تاريخي و همچنين شماري از آثار ادبي اين دوره آمده، مي توانست در ذهن اهل سنت، تأثير عميقي برجاي گذارد. در واقع بايد اين نمونه را يكي از مؤثرترين تاريخ سازيها ها به هدف تعميق جدالهاي شيعه و سني دانست، در حالي كه حتي اگر فرضا كسي چون ابن علقمي اشتباهي كرده، هيچ ارتباطي به پيروان يك مذهب ندارد، چنان كه در روزگار ما، دهها شاه و امير سني، از نزديك ترين همپيمانان امريكا هستند و نه تنها او را دعوت به آمدن به منطقه خليج فارس كرده اند كه صدها مركز و دهها پايگاه بزرگ و كوچك در اختيار او گذاشته اند.
و اما جالب است كه ميرخواند با توجه به روايات ديگر، حقايق تازه اي را بيان مي كند. آن نكته اين است كه وقتي خليفه با ابن علقمي در باره نوع رفتار با مغولان مشورت كرد، او كه دشواري كار و اداره قاطع ايلخانان را به تجربه دريافته بود، پيشنهاد كرد كه هداياي فراوان فرستاده شده و قبول شود تا به نام ايلخان خطبه خوانده شود تا خطر دفع گردد، اما دواتدار كه دشمن ابن علقمي و بر مذهب سني بود (بو قول ميرخواند: شعبه جنون با قلّت تجربه مجتمع داشت) خليفه را وادار به مقابله كرد كه شد آنچه شد. در اين زمينه توضيحات ميرخواند گاه بسيار روشنگرانه است، آنجا كه مي نويسد: «رسولان به بغداد مراجعت نموده از وصول پادشاه جهانگير، وزيران را خبر كردند. ابن علقمى كيفيت حادثه را معروض خليفه گردانيد، خليفه با وزير گفت: «مقتضى رأى تو در دفع اين خصم قادر قاهر چيست؟ وزير گفت: كعبتين خصم به بذل مال باز بايد ماليد چه جمع دفاين و خزاين جهت وقايه عزّت و سلامت نفس مىباشد، حالا مصلحت آن است كه براى پادشاه هزار خروار بار از نفايس امتعه [و رغائب اقمشه] و يك هزار شتر بختى و يك هزار اسب عربى با ساز و آلت ترتيب بايد كرد و براى شاهزادگان و امرا، على اختلاف طبقاتهم تحف و هدايا بايد فرستاد و خطبه و سكه به نام ايلخان بايد خواند و زد تا اين بليه مندفع گردد. خليفه تدبير وزير را پسنديده داشته به اتمام آن امر اشارت كرد، اما مجاهد الدّين بيك كه او را دواتدار صغير مىگفتند بنا بر عداوتى كه با وزير در ميان داشت به اتفاق ديگر معاندان ابن علقمى وزير معروض مستعصم گردانيد كه: وزير در اين تدبير مصلحت خويش انديشيده است تا سعى خود را نزد هلاگو خان مشكور گرداند و امرا و لشكريان را در بلاد محنت افكند، مصلحت آن است كه لشكرها جمع آوريم و سر راه بر خصمان بگيريم. و خليفه به اين سخن از صوابديد وزير اعراض نموده از سر فرستادن تحف و هدايا درگذشت».
ميرخواند با اشاره به اين كه مطالب ديگري در برخي از نسخ آمده، مي نويسد: «در بعضى از نسخ به نظر رسيده كه چون خبر توجه ايلخان به بغداد رسيد مستعصم خليفه با ابن علقمى وزير در باب دفع لشكر بيگانه مشورت فرمود، وزير او را بر بذل اموال ترغيب و تحريص نمود تا از ركوب اموال احتراز و اجتناب واجب شناسد. خليفه گفت: لحيتك طويلة يعنى ريش دراز و عقل كوتاه دارى! و چون بعد از محاصره لشكر تاتار مهم بر مستعصم دشوار شد بار ديگر با وزير مشورت آغاز نهاد ابن علقمى گفت: لحيتنا طويلة! [ريش ما بلند است!]» ميرخواند در اينجا و ميان اين روايات مختلف، «تقدير» را «اصل» مي داند: «بر ارباب بصيرت روشن است كه چون از پس پرده تقدير امرى به مظهر وجود پيوندد و اسباب آن بىاختيار و اشتباه از چرخ ببارد و از زمين برويد حسن تدبير و طول تفكر مردم دوربين تا براى كوتهانديشان چه رسد زياده تأثيرى نكند لا مردّ لقضائه و لا معقّب لحكمه». وي با اين كه تقدير را اصل مي داند، اما تقصير را اصلي را متوجه مستعصم مي داند: «و چون قول اول نزد راقم حروف به صواب اقرب است، قلم مشكين رقم بر سر حرف نخست رفته بازمىنمايد كه خليفه با وجود شيوع آوازه دشمنى آنچنان قوى، پنبه غفلت و غرور در گوش كرده پهلو بر بستر استراحت و سرور انداخته بود و مقرّبان بارگاه خلافت كه بر جويبار عنايت و رأفت بالا كشيده بودند، سده امامت را بدان كسالت و بىحزمى ملامت كرده معروض داشتند كه: غلبه و بطش قوم تاتار در انحاء و اقطار منتشر و مستفيض است و اينك عزم استخلاص اين ديار كردهاند و بر خرد خردهبين ظاهر كه بىلشكر موفور و استعداد نامحصور مقاومت با آن جماعت در حيّز طاقت نيايد، علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد؛ زيرا كه چون سيل از سرگذشت در گرداب حيرت دست و پاى زدن مفيد سلامت نباشد به مصلحت آن نزديكتر كه در رعايت مهمّات اهمال ورزيده نشود و پيش از هجوم خصوم به نيّت درست حكم واجب الاذعان به استجماع عساكر از نواحى و اعمال مثال بايد داد كه قوام مملكت و نظام دين و دولت و شمول امن و طراوت حال و فراغ بال رعيّت بىشمشير و تير و انديشه صحيح و رأى درست [راست نشود] و احتياط بليغ و كوشش تمام ميسّر نگردد و بر قول وزير اعتماد نبايد كرد كه غرض او از اين [تمويهات] تزويرات استيصال دودمان امامت و خاندان خلافت است. و مستعصم گوش و هوش از استماع اين نصايح كر ساخته همچنان با وزير قرعه استشارت گردانيدن گرفت و آن پرتزوير سخنان مشفقانه را بىوقع و اختيار ساخته گفت: لشكر مغول را مقاومت با شيران بيشه بغداد چگونه ميسّر شود اگر صبيان و عورات فىالمثل از بام خانهها با خشت و سنگ در مقام مدافعت آيند، همه را در مضايق سگك محلات ناچيز گردانند. از اين سخن عجيب، نخوت بر مزاج مستعصم استيلا يافته و سر پنجه عقل و درايت برتافته از توجه لشكر تاتار حسابى برنگرفت و وزير برآمدن سرقه تزوير و تصنيف منصوبه احتيال اشتغال مىنمود تا فرزين بند حصن حصين ملك و دين را به چه كيفيت بگشايد».[8] در اينجا نيز با اين كه مستعصم را توبيخ كرده و دستگاه خلافت را مقصر مي داند اما باز از سر اتهام ابن علقمي نمي گذرد.
همين تصوير را فضل بن روزبهان خنجي (م ح 930) فقيه و مورخ اديب سني تند ضد شيعي و ضد صفوي اوائل قرن دهم دارد كه به داشتن آثاري بر ضد شيعه و صفويان شناخته شده است. وي ضمن بيان يك حكايت تاريخي ـ ادبي در باره سلطنت و بقاي آن، از خرابي لشكر سخن گفته و اين كه پول تنها براي حفظ حكومت كافي نيست. وي آخر اين داستان را با اين عبارت خاتمه مي دهد كه «و چون رعيت خراب و لشكر در اضطراب باشند، دينارى چند ده كه در خزينه دفينه باشد نه دافع لشكر بلا و نه مانع عسكر اعدا خواهد بود و سرير سلطنت پادشاه از چاشنى تدبير وزير معظّم همچو جام خلافت المستعصم باللّه به تزوير ابن علقمى پرزهر علقم گردد». سپس همين سوژه شده است تا شخصي كه مخاطب اين حكايت است از او بخواهد تا «حكايت ابن علقمي و مستعصم» را بيان كند. خنجي با طرح عنوان «حكايت المستعصم باللّه و ابن علقمى وزير داهى او و انهدام اساس خلافت از تدبيرات واهى او» در مقايسه ميان ناصرلدين الله و مستعصم براي مقابله با مغولان، چنين مينويسد: «گفتم، عرفاى اخبار خلفا ياد كردهاند كه چون دست تقدير ربّ النّاس كارگاه شوكت خلفاى آل عبّاس درنورديد و از هجوم آسيب و آفت زيب و ترتيب خلافت نماند، از جمله اسباب كه واقفان عالم سبب آن را علّت مىشمارند، آن بود كه المستعصم باللّه كه خاتمه آن گروه و فاتحه ذهاب آن شكوه است، وزيرى داشت كافى، بل شريرى مكافى؛ اسم او ابن علقمى كه به مذهب متشيّع و از سلوك طريقت ارباب سنّت و جماعت ممتنع بود. بنا بر عداوت دينى قصد آن داشت كه از آل عبّاس دمار برآورد و از خلافت نبوى آثار نگذارد. و چون خلفاى سابق اساس ملك را نه آن احكام داده بودند كه بوم وهنى بر كنگره آن بالوبالى توانستى زد [يا] باز تدبير بلندپروازى جناح تسخير بر شرفات آن توانستى گشود. چنانچه در ايّام خلافت النّاصر لدين اللّه لشكر چنگيز به عزم خونريز عازم فتح بغداد شدند و آن روز در ديوان ارزاق جند عراق اسم هفتاد هزار مرد جنگى مثبت بود. چرماغون كه سركرده لشكر و رأس و مقدّم عسكر بود، چون به موضع اسدآباد رسيد خليفه النّاصر لدين اللّه چون شير وغا و چون سيف مستضى به عزم مقاتله چرماغون از بغداد با عدّه تمام بيرون آمد و او را به نهيب تيغ و تازيانه از اطراف خلافت خانه براند. در زمان المستعصم باللّه همان عدد موجود بود و همان عدّه غير مفقود. فامّا، وزير چون گربهاى مكّار در كار بود و چون موش دزد در انبار، و عزم آنكه نوعى كند كه از آن عدّه اثر نماند و در تفريق جنود [و] تشتيت او بكند آنچه تواند؛ جبّ مال كه جبّ بال است بر خاطر خليفه مزيّن ساخت و خليفه را چون يوسف از اخوان و عساكر جدا كرده، در غيابة الجبّ [انداخت و] ، در حضرت خلافت معروض داشت كه بحمد اللّه نهيب خلفا نه چنان در خواطر متمكّن است كه كسى را قصد خلافى در خاطر گذرد و حرم مكرّم ائمّه كرام نه چنان به عين توقير ملحوظ و از بيم تسخير محفوظ است كه كسى به عزم آن باديه شقاقى برد. كثرت لشكر جهت استظهار و عدّه براى وقت اضطرار است. چون دولت از نكايت اعدا سالم باشد، زر بسيار به جمعى بيكار دادن از باب اسراف است و سرف نه از خصال محموده اشراف؛ و ادّخار خزاين محبوب و اقتناى دفاين مرغوب است. خليفه دم خداع آن خداج خورده به اخراج عساكر و ادخال [ذخاير] خزاين رخصت داد. ابن علقمى در اندك روزگار خزاين بسيار جمع كرد و تمام خراج را در بيت المال فراهم آورد. رئوس جنود متنافر گشتند و رغبت فرار در ايشان متوافر شد. چون در بغداد سپاهى لايق و جند [ى] موافق نماند، به خدمت هلاكو كس فرستاد كه كار خليفه ساخته و بغداد جهت نزول شما پرداخته [ام]. هلاكو كس فرستاد كه كار خليفه را تمام سازند و خود نيز متوجّه [بغداد] شد. و چون لشكر نبود كه دفع او را تصدّى نمودى و امير نامدار نه كه در اين واقعه خونخوار سپهسالار بودى تا غايتى كه غلامان حرم و چاكران [خدم] را جهت مقابله هلاكو تعيين مىكرد. هرآينه هلاكو بعد از محاصره، [بر] بغداد مستولى شد و در كوچههاى بغداد شطّ خون جارى گردانيد. بعد از آنكه خليفه را اسير كرده و نقمت تجويع جهت اهلاك او آورده بود، روزى خليفه از جوع و مهانت به بعضى اركان رجوع و استعانت كرد. به هلاكو معروض داشتند كه خليفه جايع و نوال افضال پادشاه را طامع است، گفت طبق زر سرخ ابريز [را] چون كبابى [بر صحن] نعم ريزند كه در تك تنور فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ [9/ 35] مسجور شده باشد، پيش او بريد و اگر گويد كه اين زرست و خوردن را نشايد و در دفع مردن به كار نيايد، بگوييد پس اين زر را چرا به لشكر ندادى تا خوان طعامت را مهيّا داشتندى و گرسنه در حبس اهلاك هلاكو نگذاشتندى؟ خليفه دانست كه آن كلام صحيح و الزام صريح است و توفير وزير او را به هلاك نشانيده [و به اهلاك هلاكو رسانيده است.][9]
مجموعهاي از اين گفتارها در متون تاريخي، در آثار شيعيان هم به نوعي انعكاس يافت و شماري از آنان كه پس از قرنها تحقير و شكنجه و حبس و زندان در دوره عباسيان نتوانسته بودند آزادي مذهبي خود را داشته باشند، به نوعي ديگر انعكاس يافت. آنان غالبا از اين كه دولت عباسي ساقط شده، ناراحت نبودند بلكه گاه اظهار خوشحالي هم مي كردند و عين مطالب مورخان قبل را ميآوردند.[10]
اما فارغ از اين، داستان برخورد ابن علقمي با خليفه بغداد، چنان كه در متون تاريخي سني آمده بود، به صورت يك مثل در آمد، به طوري كه اگر كسي مي خواست بد وزيري را بگويد كه خليفه را گمراه ساخته و برابر دشمن، سپاهيان را پراكنده ساخته، به رفتار ابن علقمي مثل مي زد، چنان كه در خلد برين در باره تاريخ دوره صفوي، ضمن گزارشي به مثل گويد: «چون دست يافت از درى كه ابن علقمى با خليفه بغداد درآمده بود درآمده لشكريان را به تقريبات، متفرق و پريشان ساخت».[11] برخي مؤلفان ديگر هم در وقتي كه بنا دارند به حكام نصيحت كنند كه وزيري درست انتخاب كنند، همين امر را مثال ميِ زنند: «وهمچنين معتصم بالله عباسي علقمي را كه بصفت حسد و كينه موصوف بود وزيرا خود ساخت بواسطه كينه كه از خليفه در خاطر داشت بسخنان منافقاني خليفه را بازي داد و هلاكو خان را ترغيب نموده بر سر خليفه آورد و ويرا گرفتار ساخت و رسيد به خليفه آنچه رسيد».[12]
البته براي برخي از شيعيان، دولت عباسي و برخي از متعصبان سني كه با شيعيان بدرفتاري مي كردند، حسي را پديد مي آورد كه گويي اگر ابن علقمي چنين كرده، توجيهي براي خود داشته است. شيخ عباس قمي تحت عنوان «ذكر خلافت مستعصم باللّه و زوال دولت بنى عبّاس» مينويسد: «در سنه 640 كه مستبصر وفات كرد فرزندش ابو احمد عبد اللّه مستعصم به جاى وى نشست، و او آخر خلفاء بنى عباس بوده كه در عراق سلطنت كردند، و مدت سلطنت بنى عباس پانصد و بيست و چهار سال طول كشيد، چون مستعصم بر سرير سلطنت مستقر شد تدبير مملكت را با وزير خويش مؤيد الدين علقمى قمى واگذاشت و خود مشغول كبوتربازى و لهو و لعب و لذت و طرب شد.و هم در آن ايام ابو بكر پسر مستعصم بر محله «كرخ» بغداد كه مسكن شيعيان بود غارت آورد و جماعتى بسيار از سادات را اسير كرد. و به قولى هزار دختر از علويه و غير ايشان به غارت برد، لاجرم مؤيد الدين وزير علقمى در صدد زوال دولت بنى عباس برآمد و خواست تا مگر يكى از اولاد امير المؤمنين- صلوات اللّه عليه- را سلطان كند، لاجرم پنهانا با تتار مكاتبه و مراسله كرد و ايشان را در اخذ بغداد و هلاك مستعصم تطميع كرد و لشكر مستعصم را از دور او متفرق ساخت».[13]
ابن علقمي و تبليغات تندروهاي سلفي جديد در ده سال گذشته
در سالهاي اخير و به موازات بالا گرفتن منازعات شيعه و سني، ابن علقمي و مسأله بغداد به طور جدي وارد منازعات تاريخي ـ تبليغي دو گروه شيعه و سني شد. البته اين به معناي آن نيست كه مثلا در طول صد سال گذشته اين بحث فراموش شده بود؛ اما به هيچ روي در اين حد مطرح نبود. سابقا مقاله اي با عنوان «مروري بر مطالعات پيرامون نقش خواجه نصير در فتح بغداد»[14] نوشته ام كه بخشي از آن نيز مربوط به مسائل مربوط به ابن علقمي مي شود. در آنجا نمونه اي از ديدگاه هاي رايج در قرن گذشته را در باره اين مسأله ياد كرده ام. اما در اينجا، به بازتاب اين مسأله در تحولات ده ساله اخير در مناسبات شيعه و سني و جنگها و نبردهاي خونيني كه در عراق و سپس در سوريه و برخي از نقاط ديگر بوده مي پردازم.
يكي از نخستين افرادي كه در سال 2005 اين بحث را مطرح كرد، ابومصعب زرقاوي بود كه سياست اصلي القاعده عراق را كه فرماندهي اش را داشت، بر شيعه كشي گذاشته و مجبور شده بود چندين رساله و نطق و يادداشت عليه شيعه بنويسد. يكي از قافيه هاي اصلي اين يادداشت ها، همين بود كه با اشاره به دولت مالكي، از آن به عنوان بازگشت احفاد ابن علقمي ياد مي كرد. وي البته در سال 2006 كشته شد، اما اين ماجرا به صورت يك داستان گسترده در صحنه ادبيات طائفي گري و منازعات فرقه اي درآمد. اصل مسأله مربوط به سقوط صدام در سال 2003 است كه امريكا به همراهي شماري از دولت هاي غربي و عربي، آن را به راه انداختند. جداي از اين كه در عراق حزب بعث حاكم بود، و جداي از آن كه صدام سه چهار دهه شيعيان و كردها را قتل عام كرده بود، و جداي از آن كه همين صدام به كويت با حاكمان سني حمله كرد و پاي امريكا را به منطقه باز كرد، فارغ از همه اينها، در دولت جديدي كه در عراق ايجاد شد، شيعيان و كردها به خاطر آن سوابق و آمادگي نظامي و سياسي كه داشتند، ونيز اكثريتي كه شيعه از آن برخوردار بود، عملا به عنوان حاكمان عراق قدرت يافتند.
براي زرقاوي كه يك سني افراطي اهل حديثي و القاعده اي بود، قدرت يافتن شيعيان در هيچ سطحي قابل قبول نبود، چه رسد به آن كه نخست وزيري در عراق از آن شيعه باشد. بنابرين وي كه نماينده القاعده بود و ظاهرا قرار بود با امريكا نبرد كند، لبه تيز حمله را متوجه شيعيان كرد، چيزي كه حتي مورد رضايت سران القاعده در پاكستان نبود. وي بر اين كار، نياز به تبليغاتي داشت كه بايد از آن بهره مي برد. داستان ابن علقمي از اين جهت نمونه اي بود كه مي توانست به آن استناد كند. داستاني كه حنابله و اهل حديث در قرن هشتم ساخته بودند، و به رغم آن كه منابع معاصر حمله مغول كمترين اشاره به آن نداشتند؛ كساني چون ابن تيميه كه نه در قرن هفتم كه حمله مغول روي داد، بلكه بعد از آن مي زيست، ويا كساني چون ابن كثير و سبكي و ذهبي، سرزبانها انداختند. هرچه بود، بحث بر سر اين نبود كه اين داستان درست است يا خير، مهم اين بود كه بر اساس اين ماجرا يك وزير شيعي كه البته نزديك چهار دهه در دستگاه عباسيان بوده، با مغولان مكاتبه كرده است. چيزي كه هيچ شاهدي بر آن نبود و چيزي هم به وي تعلق نگرفت كه شاهد درستي آن باشد. در اين ماجرا نوعي شبيه سازي شد. مغولان همان امريكا هستند و شيعيان عراق هم احفاد ابن علقمي. آن ها با هم همراهي كرده اند و امروز شيعيان عراق را در دست گرفته اند. زرقاوي، ماجراي عراق را به سقوط بغداد توسط مغولان تشبيه كرده و از شيعيان به عنوان احفاد ابن العلقمي ياد نمود.[15] جاي ديگر نوشت: و نسي احفاد ابن العلقمي غدارتهم بابناء هذه الامه التي حفرت في جبين التاريخ.[16]
وي در توجيه قتل عام شيعيان در انفجارهاي وحشتناك در عراق، استنادش به همين بود كه آنان احفاد ابن علقمي هستند. او از دولت عراق به عنوان بازگشت احفاد ابن علقمي ياد كرده است (و عاد احفاد ابن العلقمي).
اين اتهام به تدريج به سراسر ادبيات ضد شيعي كه به خصوص در سعودي وجود داشت و نيز در صحنه اينترنت اين زمان شيوع گسترده اي يافته و مورد بهره برداري القاعده و وابستگان به آن قرار گرفته و بيشترين استفاده تبليغاتي را از آن مي كردند. اين وضعيت به حدي اوج گرفت كه در حال حاضر سرچ نام ابن علقمي در اينترنت نشان مي دهد كه آن گزارش تاريخي صدها بار بلكه بيشتر در يادداشت هاي مختلف تكرار و مورد استفاده جريان افراطي سني نه تنها در عراق بلكه در پاكستان و افغانستان قرار گرفته است.
البته نبايد از نظر دور داشت كه در عراق، دو تجربه متعارض براي شيعه و سني در دو تحول سياسي رخ داده بود. نخستين آن اين بود كه در جريان انقلاب 1920 عراق قبايل عرب شيعي عراق به همراه علماي نجف برابر انگليس ايستادند و وقتي شكست خوردند به عنوان دشمن دولت جديد از همه چيز محروم شدند. آن زمان هم به عنوان مجوس و وابسته به ايران شناخته مي شدند. همان زمان اهل سنت كه بقاياي كساني بودند كه در دولت عثماني هم در خدمت آن دولت بودند، در كنار انگليسي ها قرار گرفتند و دوبار بر سرير قدرت تكيه زدند. تجربه بعدي در جريان سقوط صدام بود. صدام سياست سني گرايي را در حكومت خود حفظ كرده و شيعيان را به خصوص در جريان جنگ ايران و نيز انتفاضه به عنوان دشمنان قطعي خود طرد كرده و قتل عام كرد.
همين برخورد با كردها هم صورت گرفت. زماني كه صدام توسط امريكا مورد حمله قرار گرفت، بسيار طبيعي بود كه كردها و شيعيان در كنار صدام نخواهند بود. به علاوه در طول اين سالها شيعيان از اكثريت قابل ملاحظه اي برخوردار شده و حتي بخش هاي مهم بغداد را غالبا به عنوان فقراي مهاجر در حاشيه شهر وشهرك ها هم در اختيار داشتند. طبعا به صورت عادي، شيعيان و كردها قدرت يافتند، چيزي كه براي سنيان به خصوص تندروهايي مانند زرقاوي قابل قبول نبود.
نگاهي به آنچه در طول اين ده سال در اينترنت و آثار ضد شيعي در باره ابن علقمي آمده، مي تواند ما را باعمق اين تاريخ سازي و استفاده تبليغاتي از آن آشنا كند. مي دانيم كه اينترنت صحنه، مقالات كوتاه يا نوشته هاي تبليغي نه تفصيلي و دقيق است. با اين حال، محتواي تاريخي اين قبيل نوشته ها در ارتباط با اين موضوع جالب و مرور كردني است. در آنجا غالبا سنيان افراطي با وصل كردن مجوس و عجم و ابن علقمي و صفويه و [امام] خميني و گروه هاي شيعه عراق، همه را در يك مسير قرار داده و محكوم مي كنند. نوشته هايي هم كه ادعاي تاريخي بودند دارند چند نقل قول از ابن تيميه و ابن كثير و سبكي به دست مي دهند.
در اينجا مروري بر اين قبيل نوشته ها خواهيم داشت:
در متني كه به عنوان خيانة ابن العلقمي لاهل السنة نوشته شده (بخشي از ناصر القفاري در كتاب اصول مذاهب الشيعه)، ماجراي سقوط عباسيان با توجه به نقش ابن علقمي به صورت يك سناريوي شگفت بازسازي شده و چنان مي نمايد كه گويي همه اين ماجرا در همين نقطه متمركز بوده است. وصل كردن ماجرا هم از ابن علقمي به روافض، نقطه اي است كه در هر سطر آن تكرار شده و ابزاري براي كينه ورزي عليه شيعيان شده است. دو منبع اصلي اين گزارش منهاج السنه ابن تيميه و البدايه و النهايه ابن كثير است.[17]
در يك نمونه ديگر، يكي از وبلاگ نويس ها، بيش از آن كه گناه را گردن ابن علقمي بيندازد، ضمن اين كه قبول دارد كه او با ايلخان مغول ساخته بوده، خيانت را متوجه خليفه عباسي كرده است كه چنين افرادي را در درون دربار خويش راه داده است. وي مي نويسد: من بر اين باورم كه سقوط بغداد در سال 565 در درجه نخست مربوط به كساني است كه منتسب به اهل سنت بودند، قبل از اين كه خيانت از ناحيه ابن علقمي شيعي مذهب باشد. وي مي گويد اين نكته روشن است كه خليفه عباسي سني بوده، بيشتر فقها هم سني بودند، همه به منازعات طائفي سني و شيعي هم آگاه بوده اند، آنچه بين محله كرخ و ديگر محلات رخ مي داده است، چطور در چنين شرايطي تن به حضور يك وزير شيعي امامي در دربار داده اند؟[18]
رياض المستيميري (شايد اسم مستعار) هم كه از همين تندروهاي جهادي است، در مقاله اي كوتاه عنوان «ا بن العلقمي المفتري عليه» به نوعي ديگر، مقصر اصلي را وضعيت موجود در بلاد سني دانسته و مي گويد كه فرقي ميان مفتيان شيعه و سني فراواني كه فتوا به تحريم جنگ عليه امريكا دادهاند نيست. به عبارت ديگر، وي پيگيري بحث ابن علقمي را با شرايط موجود در دنياي اسلام بيهوده دانسته و مشكل را فراتر از اين حرفها ميداند.[19]
در سايت http://islamstory.com مقالاتي در باره ابن علقمي و نقش وي در سقوط بغداد و نيز مقاله اي كوتاه با عنوان العراق و احفاد ابن العلقمي دارد كه روشن است در اين زمينه چه خطي را دنبال مي كند. در همين سايت مقالاتي در باره سقوط بغداد و نيز دولت صفوي دارد. اين خط تاريخي ـ تبليغي است كه مورد استفاده جريان هاي افراطي از قديم بوده و بازتوليد آن در عصر جديد با جديت بيشتر دنبال شده است. ماجراي ابن علقمي را پس از قصه ساختگي عبدالله بن سبا مي توان دومين ماجرا در زمينه جريان تاريخي ـ تبليغي عليه شيعه دانست.
در مقابل اين تبليغات، گهگاه، نوشته هايي در دفاع از ابن علقمي نوشته شده يا آن كه از سياست تندروها براي طرح مسألهاي به نام «العلقميين» بحث شده و جنبه هاي مختلف آن كه بيش از آن كه تاريخي باشد؛ يك اقدام تبليغاتي است سخن گفتهاند. در سال 2008 گزارش كوتاهي در دفاع از ابن علقمي و اين كه بر اساس منابع اصيل حمله مغول مانند جامع التواريخ هيچ گزارشي در باره خيانت ابن علقمي نيامده، مقاله كوتاهي منتشر شده است.[20]
كتابي نيز توسط موسسه البلاغ و به قلم عباس البصري در دفاع از ابن علقمي با عنوان صحيح الرمي في براءة ابن العلقمي در سال 2010 منتشر شده است.
يك سايت شيعي (شبكة الشيعة الثقافيه) نيز با اشاره به آنچه در باره ابن علقمي گفته مي شود سوالاتي را مطرح كرده بدين شرح: آيا از دست رفتن اندلس به دست ابن علقمي بود؟ آيا سقوط مسلمانان در هند كار ابن علقمي بود؟ آيا سقوط دولت عثماني كار ابن علقمي بود؟ آيا سقوط صقليه به سبب خيانت ابن علقمي بود؟ آيا گسترش استعمار در بلاد عربي و اسلامي كار ابن علقمي بود؟ آيا بدبختي مسلمانان در عصر حاضر كار ابن علقمي است؟آيا راه دادن يهوديان در فلسطين در دوره محمد رشاد عثماني كار ابن علقمي است؟ آيا او بود كه گفت از آمدن يهوديان به آنجا چشم پوشي كنند؟ و دهها سوال ديگر...[21]
طارق شمس نيز در مجله النجف، مقاله اي با عنوان ابن العلقمي و حقيقة سقوط بغداد و زوال الدولة العباسية نوشته است كه ضمن آن به علل سقوط اين شهر در جريان حمله مغول بر اساس مدارك تاريخي پرداخته است.[22]
حسن بن فرحان المالكي از نويسنده گان اصلاح طلب سعودي نيز با اشاره به كتاب سعد الغامدي استاد دانشگاه ملك سعود رياض كه در باره سقوط بغداد نوشته و اتهام همكاري شيعه را با مغولان منتفي دانسته، در صفحه فيس خود نوشته است: « قصة ابن العلقمي غير صحيحة. هذه إشاعة خصمه الحنبلي: ابن الدويدار. اقرأ كتاب الدكتور سعد الغامدي. اسم الكتاب: (سقوط بغداد) رجع فيها لكتب المغول أنفسهم، كان أعوان التتار من أهل السنّة، من المفتي حسن حاجي إلى ثلث الجيش. وقصة ابن العلقمي مكذوبة، وكل التاريخ السنّي نقلها من خصمه الحنبلي..!! الكتاب مفيد جداً وهو رسالة دكتوراه. كتاب مورد اشاره فرحان المالكي، با عنوان سقوط الدولة العباسية در سال 1401 در سعودي منتشر شد، هرچند مدتي بعد ممنوع شد. فرحان به دليل داشتن ديدگاه هاي اصلاحي، بارها مواجه به انتقادهاي تند ديگر علماي سعودي قرار گرفته است. كتاب سعد الغامدي يك ابزار مهمي براي شيعيان شد تا با استفاده ازآن كه توسط يك محقق سعودي نوشته شده، در مقابل ديگران بايستند، هرچند اين مسائل آن چنان به لحاظ تبليغاتي به صورت گسترده رواج يافته كه كمتر كسي به اين مسأله توجه مي كند.
به طور خاص، گزارشي در باره سعد الغامدي و اين اثر او و اين كه نوعي عذرخواهي از شيعه در باره اين اتهام است در سايتي به نام الاخدود آمده است.[23]
در سايت ديگري مطلبي با عنوان «ابن العلقمي الوزير مويد الدين ... و اسباب سقوط بغداد» درج شده كه متمركز روي اين نكته است كه نخستين كسي كه اتهام مذكور را آورده مورخي است با نام ابن الساعي كه آن را در تاريخ الخلفاء العباسيين مطرح كرده است.[24] شكل عرضه اين مقاله بيشتر تاريخي و پژوهشي است اما انتشار آن در سال 2008 كه بيشتر نوشته هاي مربوط به ابن علقمي در آن صورت و در واقع اوج گرفت، نشان از آن دارد كه ناظر به اين تحولات نوشته شده است. به نظر مي رسد از مقالات قابل تأمل در اين موضوع است. ادعاي مقاله اين است كه ابن ساعي نان خور جدي دستگاه خلافت بوده و از نوع تعابيري كه براي اولين بار در اين باره بكار برده، تعصب مذهبي به روشني مشهود و بيم ساختگي بودن آن بسيار جدي است.
در سال 2012 كتابي با عنوان عودة ابن العلقمي توسط عبدالرزاق الحسين در سعودي توسط مكتبة دارالمعالم الثقافيه منتشر شده است كه گويا به سبك داستاني«رواية» است. نام اين كتاب با مقاله كوتاهي كه ابومصعف زرقاوي با عنوان و عاد احفاد ابن العلقمي نوشت،[25] بسيار نزديك است.
يك افراطي ديگر با طرح مطلبي تحت عنوان عودة ابن العلقمي السني، ضمن بدگويي از ابن علقمي و برخي از علماي شيعه معاصر، فاجعه را در پيدايش ابن علقمي سني مي داند، عالمان سني كه فتواي به تحريم نبرد با امريكا دادهاند.[26]
از ديگر اصطلاحاتي كه اين تندروها در اين زمينه با نام ابن علقمي ساختهاند، تعبير به «علاقمه» است. در گزارشي تحت عنوان «ابن العلقمي الشامي» از سه ابن علقمي ياد شده. يكي كه دولت عباسي را به مغولان واگذار كرد، دومي آن كه عراق را به ايراني داد، البته با توافق امريكايي ها، سوم آن كه سوريه را تسليم ايراني ها كرد. چهارمي هم كسي خواهد بود كه مصر را به كساني خواهد داد و چنين نخواهد شد و انقلاب فراگير خواهد شد. وي ضعف عربها را عامل استفاده ايران از اين فرصت براي نفوذ دانسته و تأكيد دارد كه بايد برابر ايران بايستند.[27]
يكي از تندترين گزارش ها در مقايسه ميان ابن علقمي و مالكي، نخست وزير سابق عراق، مطلبي است كه در سايت شبكة الجهاد العالمي النصره، مربوط به دولة الخلافة الاسلامية منتشر شده و ضمن شرحي در باره ابن علقمي، همان وضعيت را منطبق به عراق جديد كرده است.[28]
فهد صالح الخنه هم تحت عنوان «ابن العلقمي و الكويت» ضمن بحثي در باره ابن علقمي و تكرار همان مطالب در باره مكاتبه وي با مغولان، هشدار داده كه مباداد ابن علقمي ديگري يافت شود كه ما را به همين وضعيت گرفتار كند. اين گزارش كوتاه در الوطن در سال 2011 درج شده[29] و نويسنده نخواسته توضيح دهد كه وقتي صدام كه خود را سني مي دانست به كويت حمله كرد، سران سني اين كشور از امريكا و متحدان كافر ديگر وي درخواست كمك كردند تا اين كشور را از سلطه صدام نجات دهد.
يك سعودي هم ابن علقمي را با ابورغال كه راه مكه را به ابرهه نشان داد مقايسه كرده و از نفوذ اين افراد در كشور و اين كه كساني مانند اسنودن و ويكيليكس آنها را افشا كنند ياد كرده است.[30] جالب است كه اين مطالب در نشريه الرياض منتشر مي شود، آن هم در كشوري كه مهم ترين متحد ابرهه وقت در منطقه است.
در گزارش ديگري در سايت منتديات في الدفاع عن الصحابه، به تفصيل اقوام مورخاني را كه مطلب مكاتبه ابن علقمي را با هولاگو از همديگر رونويسي كرده اند را آورده و سپس با اشاره به خواجه نصير، تصويري از تمبريادبودي كه در ايران از خواجه نصير چاپ شده را درج كرده است. وي همچنين از انتقادات ابن تيميه نسبت به خواجه نصير در تفسير سوره بقره ياد كرده و گفته است كه خواجه، مبالغي كه به منجمان و رصدكنندگان مي داد، بيش از پولي بود كه به فقها پرداخت مي كرد. او گفته است كه خواجه در ماه رمضان مشروب مي خورد و نماز نمي خواند.[31] مشابه اين مطالب كذب كه ويژه ابن تيميه و ناشي از تعصب بي اندازه او عليه شيعه است اين است كه خراسان و عراق و شام را روافض در اختيار تاتار يا مغولان نهادند. مطالب ياد شده در يادداشت ديگري از قول ابن تيميه آمده است. در آنجا آمده است كه روافض، مغولان را دوست دارند چنان كه يهود و نصارا را دوست دارند.[32] تمركز نقل اين نوع مطالب در قرن هشتم، از ابن تيميه، ابن كثير و سبكي كه هر سه نوعي تفكر يكسان در مبارزه تمام عيار عليه شيعه دارند، نشانگر آن است كه تاريخ نگاري متأثر از افراطي گري اهل حديثي، در اين دوره، باني و باعث رواج اين شايعه بوده است.
در مورد يمن هم باز همين بحث ابن علقمي هست. در سايت يمن پرس نسبت به نفوذ احفاد ابن علقمي در اطراف عبدربه منصور هادي هشدار داده شده است. در اين گزارش هشدار دهنده آمده است كه، همان طور كه ابن علقمي، خليفه عباسي را به تاتارها سپرد، «بني العلقمي» هم رئيس يمن را ساقط خواهند كرد. مشابه آن گزارش ديگري است كه باز اشاره به صلح اخير ميان گروه هاي رقيب دارد و از حضور علقميين در اين ماجرا ياد كرده و با اشاره به شرح حال ابن علقمي از سقوط صنعا به دست آنان ياد مي كند: أملوا..!! نعم، تأملوا في الصلح الذي لم يكن على عهد ابن العلقمي، والصلح الذي نحن فيه اليوم، وكيف أن العلقميين حاضرون في هذا الصلح!! كما أن المدة (مدة المبادرة) عامان، وأن الغزاة خارجيون، ولو تبدوا بأقنعة محلية.. فهل سيستمر هذا الصلح عامين؟ ثم من -يا ترى- سيكون، بامتياز، علقميّ المرحلة؟ العلقميون ـ اليوم ـ كثُر، ونحن نعرفهم بأسمائهم وأوصافهم وصورهم وأفعالهم، ولأن الأمر كذلك؛ فلن ندع الثورة تموت في عامها الثاني، ولن ندعها تموت أبدا... ولن تسقطي يا صنعاء في أيدي التتار.[33]
اما نسبت ميان تركيه و ابن علقمي، نكته اي بود كه در شهريور سال 1392 اين بنده خدا در باره آن در وبلاگم نوشت. زماني كه تركيه با همه وجود تلاش مي كرد پاي امريكا را در حمله به سوريه براي ساقط كردن بشار اسد باز كند، هرچند به خاطر مسائل بعدي موفق به اين كار نشد. آن زمان من يادداشتي نوشتم كه آيا داود اوغلو ابن علقمي ديگري خواهد شد؟ متن آن اين بود: « منابع افراطي تاريخي در قرن هشتم و نهم هجري، و برخي از نوشته هاي معاصر سلفي ها در نقد شيعه، شيعيان بغداد و در رأس آنان خواجه نصير و ابن علقمي وزير آخرين خليفه عباسي را به حمايت از مغولان براي حمله به بغداد عباسي متهم مي كنند. در اين باره بارها و بارها براساس اسناد و مدارك توضيح داده شده است كه اين يك دروغ است. نه به اين معنا كه خواجه همراه مغولان نبوده يا ابن علقمي در آخرين لحظات سقوط تسليم نشده بلكه به اين معنا كه مغولان تصميم خود را گرفته بودند. خواجه را به زور از قلعه الموت همراه خود كردند. وقتي هم خواستند مستعصم خليفه عباسي را بكشند، از او پرسيدند كه اگر بكشيم در آسمانها تغييري رخ مي دهد، خواجه كه دانشمندي معقول بود گفت هزاران عزيزتر از خليفه عباسي كشته شد اما اتفاقي نيفتاد! ابن علقمي هم تسليم مغولان شد چون مي دانست كه ارتش عباسي دولت كاري جز به كشته دادن سربازان و مردم بغداد و نابودي ميراث اين شهر نخواهد داشت. اما نه او نه خواجه نصير، نقشي در يورش مغولان و تحريك آنان نداشتند. در اين باره حتي يك دانشمند سعودي از دانشگاه ملك سعود كتاب مفصلي نوشته و اين اتهام را كرده است. زماني خود من در كتابخانه اين دانشگاه دنبال اين كتاب گشتم نام آن در فهرست كتابها بود، اما كتاب را از دسترس خارج كرده بودند! تازه علي فرض كه ابن علقمي كه يك رجل سياسي در دربار عباسي بوده، اسما شيعه بوده و همكاري هم كرده، همين حالا هزاران ابن علمقي از دولت هايي كه به اسم اهل سنت هستند، همكار امريكا هستند. فقط يك قلم در دولت سعودي و قطر و بحرين و اردن هزاران از اين دست هستند، مگر بايد اين را به اهل سنت نسبت داد؟ و اما .... حالا شاگردان فتح الله گولن اسلام گرا با داشتن بيش از هزاران مدرسه اسلامي در سراسر جهان، يعني اردوغان و داود اوغلو و عبدالله گل كه سران حزب عدالت و توسعه هستند و خود را متدين نشان مي دهند و زنانشان محجبه بيرون مي آيند، رسما از امريكا دعوت مي كنند تا سوريه را به فجيع ترين شكل بزند و باقي مانده تاسيسات اين كشور را هم ويران سازد. آري بيايد بمب بر سر مسلمانان بريزد و آنان را بكشد و همه چيز را نابود كند. سفر چهارشنبه گذشته اوغلو به جده و هماهنگ كردن حمله امريكا به سوريه با سعودي هاي سلفي، نشان داد كه جريان حمله به صورت هماهنگ ميان دولت اردوغان كه جريان وابسته به «اخوان المسلمون» است و اسلام سلفي كه تبلور در دولت سعودي وهابي دارد و تامين كننده اصلي مالي تروريست هاي دنياي اسلام است، نظر واحدي در باره كشاندن پاي امريكا به منطقه دارد. اكنون بايد از مورخاني كه در گذشته و حال، دروغ همراهي ابن علقمي را با هولاگو منتشر كرده اند پرسيد بعد از اين با چه رويي اين مباحث را مطرح مي كنند و به استناد آنها امثال زرقاوي و ديگران را به شيعه كشي وادار مي كنند؟ همچنين بايد از علماي اهل سنت پرسيد ديدگاه آنان در اين باره چيست ؟ چرا برابر حق سكوت كرده اند؟ چرا در مقابل كساني كه كافران را «اولياء» خود گرفته و آنان را به بمباران يكي از قديمي ترين كشورهاي اسلامي تشويق مي كنند سخني نمي گويند؟[34]
به نظرم تجربه بحث از ابن علقمي يك بار ديگر مي تواند بخشي از گرفتاريهاي ما را در بهره گيري از تاريخ براي تعميق بخشيدن به منازعات و مجادلات تاريخي نشان دهد، امري كه براي ما به صورت يك امر روزانه درآمده و عامل اصلي بسياري از مشكلات ماست. به عبارت ديگر سايه انداختن تاريخ، آن هم اغلب بخش هاي مسأله دار كه بايد با سماجت محتواي مورد نظر را اثبات كرد، توانسته است ما را در چارچوبهايي حبس كند تا با وجود آنها از نگاه به آينده غافل مانده و در درگيريهاي پيشين زير سايه آنچه غالبا به اشتباه آنچه را تاريخ مي خوانيم، به نبرد با يكديگر بپردازيم و انژري خود را به هدر دهيم.
پي نوشت:----------------------------------------
[1] . روضة الصفا، (ميرخواند، تهران، اساطير، 1380) ج 3، ص 2761
[2] . تاريخ الفي، ج 6، ص 3820
[3] . مرآت الادوار، (تهران، ميراث مكتوب، 1393) ج 1، ص 442
[4] . روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، ج 1 ص 313
[5] . روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، ج 1 ص 315
[6] . روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، ج 1، ص 324 ـ 327
[7] . روضة الصفاء، ج 5، ص 4026 ـ 4027
[8] . روضه الصفاء، ج 5، ص 4030 ـ 4031. در اين باره مطالب حبيب السير (ج 2 ص 336) هم مشابهت با همين مطالب دارد كه نياز به تكرار نيست. نيز بنگريد: تاريخ الفي (تتوري م 996، تهران، 1382)، ج 6 ص 3964 ـ 3965، دستور الورزاء ( خواند مير م 942، تهران، 1355)، ص 102 ـ 106
[9] . عالم آراي اميني، (تهران، ميراث مكتوب، 1382) ص 392 ـ 393
[10] . مجالس المؤمنين، (شوشتري، تهران، چاپ چهارم، 1377ش) ج 2، ص 351، 441، روضة الانوار عباسي، (محقق سبزواري، تهران، ميراث مكتوب، 1383) ص 77، زينة المجالس، (محمد بن ابي طالب مجدي، تهران، سنايي، 1362) ص 201؛ تاريخ منتظم ناصري، ج 1ص 462 (تهران، 1363).
[11] . خلد برين، (واله اصفهاني، تهران، 1372) ص 645
[12] . تزوكات تيموري، (تهران، اسدي، 1342) ص 256
[13] . تتمه المنتهي، (قم، 1387) ص 2733
[14] . http://www.ical.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=2614
[15] . الارشيف الجامع لخطب و كلمات الشيخ ابي مصعب الزرقاوي (منتشره در سال 1427 ق) ، ص 476
[16] . همان، ص 250
[17] . http://www.saaid.net/Doat/Zugail/336.htm
[18] . http://www.saaid.net/mktarat/iraq/95.htm
[19] . http://www.tawhed.ws/r?i=8fvi6ytr
[20] . http://www.alwasatnews.com/1959/news/read/273422/1.html
[21] . http://www.shianet.info/news.php?action=view&id=786
[22] . http://www.al-najaf.org/resalah/15/15_10.htm
[23] . http://www.okhdood.com/?act=artc&id=14590 با عنوان «باحث آكاديمي سعودي يبريء ابن العلقمي و يطالب بالاعتذار للشيعه.
[24] . http://turath.akbarmontada.com/t121-topic
[25] . http://www.almokhtsar.com/node/7880
[26] . http://islamion.com/news/show/17180
[27] . http://www.alqabas.com.kw/node/794570
[28] . http://www.shabakataljahad.com/vb/showthread.php?t=12074
[29] . http://alwatan.kuwait.tt/articledetails.aspx?Id=152981
[30] . http://www.alriyadh.com/961843
[31] . http://www.al-shaaba.net/vb/showthread.php/4993
[32] . http://longtweetsplitter.com/tweet/69128
[33] . http://nashwannews.com/articles.php?action=view&id=7336
[34] . http://www.khabaronline.ir/detail/311125/weblog/jafarian