با اين همه پيشرفت علمى، چه احتياجي به تعاليم انبياء وجود دارد

مسائل زندگى را مى توان به سه گروه تقسيم كرد: «معقول»، «نامعقول» و «مجهول».
پيامبران هرگز سخن نامعقول يعنى چيزى بر ضد عقل و خرد نمى گويند، و اگر بگويند پيامبر نيستند، بلكه آنها در فهم و درك مجهولات به ما كمك مى كنند و اين بسيار براى ما مهم است.
بنابراين آنها كه در گذشته مى گفتند با وجود عقل و خردِ آدمى، نيازى به پيامبران نيست (مانند برهمائى ها، همان گروهى كه در هندوستان و بعضى نقاط ديگر زندگى مى كنند.) و يا آنها كه امروز مى گويند با اين همه پيروزى هاى علمى بشر احتياجى به پيامبران و تعليمات آنها نداريم، نه قلمرو علم و دانش بشر را شناخته اند و نه رسالت پيامبران را. اين درست به آن مى ماند كه كودكى كه درس الفبا را در كلاس اول خوانده بگويد من ديگر همه چيز را مى دانم و نياز به معلم و استاد ندارم، آيا اين سخن بى پايه نيست. تازه پيامبران فقط معلم نيستند، مسئله رهبرى آنها داستان جداگانه اى دارد.[1]
اثر دعوت انبيا در جوامع بشري آشكار است، چون آنان با تعليمات ديني خودشان ميليون ها نفر را پرورانده و تربيت كرده و به سعادت رساندهاند. آري شايد كساني كه ايمان آوردهاند، همگي بدون قصور و نقص نباشند؛ ليكن انبيا عمده مفاسد فردي و اجتماعي را از پيروان خود پيراستهاند.[2]
بنابراين مي توان اين چنين نتيجه گرفت كه اولا پيامبران نفش تربيت و خودسازي انسان و ثانيا مساله رهبري و هدايت او و جوامع انساني به سمت مسير سعادت را بر عهده دارند. در حالي كه پيشرفتهاي علمي، جنبه هاي رفاه مادي را پوشش مي دهد و نسبت به اين دو، حداقل در موقعيت تغافل به سر مي برد.
پي نوشت
1. 50 درس اصول عقائد براي جوانان، ص149
2. تسنيم، ج10، ص 455