1- عبداللَّه بن عباس نقل مى كند: هنگامى كه امام حسين (ع) عازم عراق بود، به ديدنش رفتم و به او گفتم: اى فرزند رسول خدا! تو را بخدا سوگند مى دهم كه به عراق نروى و از اين سفر درگذرى.
امام (ع) فرمود: اى پسر عباس! مگر نمى دانى كه خاك عراق جايگاه شهادت اصحاب با وفاى من است؟
گفتم كه: اين خبر از كجا به شما رسيده است؟
فرمود: اين رازى است كه من از آن آگاهى دارم و علمى است كه به من عطا شده است.
2- بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبر (ع) به حسين (ع) فرمود: «از براى تو در بهشت درجه اى است كه جز به شهادت به آن نمى رسى». پس حسين (ع) هنگامى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت تجهيز شدند مى دانست كه كشته مى شود، از اين جهت به صبر كوشيد و هرگز بي تابى و ناشكيبايى نكرد تا به سعادت شهادت رسيد، بهترين و والاترين درودها بر او باد.
3- مرحوم علاّمه مجلسى مىگويد: امام (ع) هنگامى كه عزم حركت از مدينه را كرد، امّ سلمه نزد امام (ع) آمد و گفت: اى فرزندم! با رفتن خود بسوى عراق مرا اندوهناك مساز، بدرستى كه از جدّت رسول خدا (ع) شنيدم كه مى گفت: «فرزندم حسين را در عراق و زمينى كه آن را كربلا مى نامند، خواهند كشت».
امام (ع) در جواب فرمود: اى مادر! بخدا سوگند كه من از سرانجام اين كار به نيكى آگاهم ولى چاره اى جز ادامه اين راه ندارم، بخدا سوگند مى دانم در چه روزى و در كجا كشته مى شوم و باز مى دانم نام آن كسى را كه مرا خواهد كشت و مى دانم مكانى را كه مرا در آن به خاك خواهند سپرد و حتّى مى دانم چه كسانى از اهل بيت و شيعيانم با من كشته خواهند شد، و اگر در تو اشتياقى هست كه اين منظره را تماشا كنى ببين!، پس امام (ع) با دست مبارك خود به طرف كربلا اشاره كرد، و امّ سلمه بي تابيش دو چندان شد و با گريه و زارى او را به خداى بزرگ سپرد.
4- روايت كرده اند كه: حسين (ع) چون به كربلا رسيد از اسم آن مكان سؤال كرد، به او گفته شد كه اين وادى كربلا نام دارد، فرمود: كرب و بلا است، وقتى با پدرم به صفّين مى رفتيم به اين مكان رسيديم، پدرم ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد، در پاسخش گفتند: كربلايش مى نامند، پدرم فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنان و اينجا محلّ ريختن خون آنان است، و هنگامى كه از معناى اين جمله پرسش كردند فرمود: همينجا عدّه اى از آل محمد فرود خواهند آمد.
5- امام (ع) در جواب عبداللَّه بن زبير فرمود: بخدا سوگند كه اگر من در سوراخى پنهان شوم، آنها مرا بيرون كشند و به كشتن من فرمان دهند، بخدا سوگند آنها ستمى را بر من روا خواهند داشت همانگونه كه قوم يهود در روز شنبه به نافرمانى و طغيان كوشيدند.
6- روايت كرده اند كه امام حسين (ع) بارها مى فرمود: بخدا سوگند كه اين گروه (بنى اميّه) مرا رها نمى كنند تا آنكه خونم از رگهاى بريده جارى گردد، و چون چنين كنند خداوند كسى را بر آنها مسلّط خواهد كرد كه خوارشان گرداند.
7- ابراهيم بن سعيد كه از همراهان زهير بن قين بود، زمانى كه در ميان راه به ياران امام حسين (ع) پيوست، شنيد كه امام حسين به زهير مى گويد: اى زهير! من از محلّ شهادتم آگاهم - و اشاره به سر مبارك خود كرد - و فرمود: اين را - يعنى سرم را - زحر بن قيس به شام نزد يزيد خواهد برد به اميد آنكه جايزه اى از يزيد بگيرد ولى يزيد به او چيزى نخواهد داد
منبع:
قصّه كربلا فصل دوم/على نظرى منفرد