امام كاظم عليهالسلام چند بار به اسارت در آمد؟ مجموع مدت اسارت ايشان چند سال بوده است؟
آنچه از مجموع روايات استفاده مى شود، اين است كه امام كاظم عليه السّلام دو بار به دست هارون به زندان افتاد كه مرتبه دوم آن از سال 179 تا 183 ق؛ يعنى به مدت چهار سال به طول انجاميد و به شهادت آن حضرت منجر شد. درباره مرتبه نخست زندان اوّل مدّت قيد نشده است. درباره دليل زندانى شدن امام در اين دو بار كه هر دو به دست هارون بوده غير از گزارش هاي مورّخان،[1] نقل هاي بسيارى از راويان اخبار در اختيار ما است، كه حكايت از آزادى امام از زندان اوّل هارون دارد.
مسعودى (نويسنده مشهور اهل تسنن كه در نيمه نخست قرن 4 مي زيست) مى نويسد: عبد الله بن مالك خزاعى، مسئول خانه رشيد و رئيس شرطه (رئيس پليس) او مى گويد:
فرستاده هارون زمانى كه هيچگاه در چنان اوقاتى پيش من نمى آمد، وارد شده و حتى مجال پوشيدن لباس به من نداد و با آن حال مرا پيش هارون برد. وقتى وارد شدم سلام كرده، نشستم. سكوت همه جا را فرا گرفته بود. حيرت عجيبى به من دست داد و هر آن بر نگرانيم من مى افزود. در اين هنگام هارون از من پرسيد: عبد الله! مى دانى چرا تو را احضار كرده ام؟ گفتم: نه به خدا، گفت: يك حبشى را در خواب ديدم كه حربه اى به دست گرفته و به من مى گفت: اگر همين حالا موسى بن جعفر را آزاد نكنى با اين حربه سرت را از تن جدا مى كنم. اكنون برو و او را آزاد كن و سى هزار درهم به وى بده و به او بگو كه اگر مى خواهد همين جا بماند و هر نيازى كه داشته باشد بر آورده مى كنيم؛ اگر هم مى خواهد به مدينه بازگردد، وسائل حركت او را آماده كن. با ناباورى سه بار پرسيدم: دستور مى دهيد موسى بن جعفر را آزاد كنم؟ هر مرتبه سخن خود را تكرار و بر آن تأكيد ورزيد. از پيش هارون بيرون آمده و وارد زندان شدم. وقتى موسى بن جعفر مرا ديد، بپاخاست. او خيال مى كرد كه من مأمور شكنجه و اذيت او هستم. گفتم آرام باشيد، من دستور دارم شما را همين لحظه آزاد كرده و سى هزار درهم در اختيارتان بگذارم. حضرت موسى بن جعفر پس از شنيدن حرفهاى من چنين فرمود: اكنون جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه مى فرمود: يا موسى حبست مظلوما؛ (تو از راه ستم زندانى شده اى). اين دعا را بخوان كه همين امشب از زندان خلاص خواهى شد و سپس آن دعا را خواند[2]
نقل اين روايت در كتب تاريخى ديگر، نشانه شهرت آن در ميان مورخان است، گرچه در اين نقلها تفاوتهايى در اسامى افراد و مسائل ديگر وجود دارد.
مرحوم صدوق اين روايت را با تفصيل بيشترى نقل كرده است.[3] در برخي منابع شبيه اين حادثه به زمان مهدى عباسى نسبت داده شده است.
در هر حال اين خبر حاكى از آن است كه هارون نسبت به علويان حساسيت فراوانى داشته و سخت مراقب امام كاظم عليه السّلام نيز بوده است. گفتنى است كه مشى امامان شيعه كه در عمل حركت در مسيرى فرهنگى بود، از شدت برخورد عباسيان با آنها مى كاست. امامان شيعه دقيقا تقيه را به همين معنا به كار برده و هر نوع تشكل درونى را در پرده تقيه حفظ مى كردند. اين تشكل هم نوعى ارتباط علمى و امامتى بود و طرح و توطئه سياسى در آن وجود نداشت. اما پيداست كه اين مقدار نيز مورد قبول حكومت نبود، چرا كه آنها، اين قبيل مسائل را مقدمه اقدامات سياسى گسترده بعدى مى ديد. در حقيقت ارتباط امام و شيعيان، و نيز تعيين وكيل از سوي آنان براي انجام امور ديني مردم، مى توانست وسيله اى براى مقاصد سياسى در جهت براندازى حكومت و جايگزينى حكومت جديد باشد كارى كه خود عباسيان كردند و دقيقا از همين طريق سلسله امويان را بر انداخته و خود به حكومت رسيدند.
پي نوشت: ---------------------
[1] . شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 93.
[2] . مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 356؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ج 1، ص 304؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 5، صص 301- 309.
[3] . شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 273؛شيخ صدوق، الامالى، ص 226.