اقدامات عملي اميرمومنان علي عليهالسلام در جهت وحدت امت اسلامي
مقدمه[1]
امروزه وحدت امت اسلامي امري است كه ضرورت آن براي تمامي مسلمانان آشكار شده است. علاوه بر تاكيدات موجود در قرآن كريم، و سنّت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، در سيره و روش پيشوايان معصوم عليهم السلام نيز شواهد متعددي بر نداي روح بخش و طراوت آفرين «وحدت» به چشم ميخورد. در اين نوشتارتلاش شده تا به مفهوم شناسي وحدت پرداخته شده و از تعامل اميرمومنان علي عليه السلام با خلفا در جهت وحدت اسلامي (با تأكيد بر تلاشهاي آن حضرت در جهت حفظ وحدت مسلمانان) سخن به ميان آيد.
مشاوره هاي سياسي، اقتصادي و نظامي، همكاري علمي و قضايي، ارائه راهنمايي هاي لازم در امور ديواني از موارد تعامل اميرمومنان علي عليه السلام با خليفه اول و دوم، است . در زمان خليفه سوم، نيز اميرمومنان در برابر ناراضيان خليفه، نقش وساطت و ميانجيگري را به عهده داشته است و هنگام محاصره خانه خليفه، مشك هايي از آب را از طريق فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام براي خليفه فرستاد.
اين رفتارها، حكايت از روح بلند وحدت طلبي و يكپارچه خواهي امت اسلامي نزد اميرمومنان را دارد كه همواره (به ويژه در عصر حاضر) امت اسلامي سخت به آن نيازمند است.
اميرمومنان علي بن ابي طالب و وحدت اسلامي
آواي روح بخش و طراوت آفرين وحدت، زماني بر زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و اصحاب وفادارش جاري شد كه زمزمه هاي تفرقه ريشه دار در آداب و عادات و كينه هاي ديرين جاهلي، به گوش مي رسيد.
با رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله زمينه مناسب براي بازگشت برتري هاي قومي و نژادي فراهم شد و نخستين شكاف ميان مسلمانان بر سر مسأله جانشيني پديد آمد. هر كدام به ادلّه گوناگوني در اين باره تمسك مي كردند. پس از ماجراي سقيفه و تعيين نخستين خليفه، بسياري از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله با همه اختلاف سليقه و بينشي كه داشتند، به سبب مصالح اسلام و وحدت امت اسلامي سكوت اختيار كردند و مانع از هم پاشيدگي و تفرقه در جامعه اسلامي شدند.
اميرمومنان علي عليه السلام براي حفظ وحدت مسلمانان، اطرافيان خويش را از هر گونه حركتي كه به تضعيف اسلام و از هم پاشيدگي صفوف مسلمانان بينجامد، بر حذر مي داشت و از هيچ گونه مساعدت فكري با خلفا كوتاهي نكرد. گزارش تاريخي حاكي از آن است كه مشاوره خلفا با اميرمومنان علي عليه السلام در امور مهم، دستگاه خلافت را از لغزش اصولي باز داشت.
قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز وحدت امت اسلامي را امري ضرور خوانده و بدان توصيه كرده است: «و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا. همگي به ريسمان خداوند چنگ زنيد و پراكنده نشويد»[2]
از ديدگاه امام صادق عليه السلام كسي كه به اندازه يك وجب از جماعت مسلمانان دوري گزيند، رشته اسلام را از گردن خود پاره كرده است[3]؛ بنابراين وحدت و اتحاد، اوّلا ضرورت عقلي است. ثانيا آيات فراوان و احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز آن را اصل ضروري دانسته است.
حفظ مصالح اسلام و مسلمين
در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله ، جامعه نو بنياد اسلامي هر لحظه از ناحيه روم، ايران و منافقان تهديد مي شد. خطر امپراتور روم، پيوسته فكر پيامبر صلي الله عليه و آله را به خود مشغول مي ساخت و حضرت تا آخرين لحاظات عمر خويش از فكر روم بيرون نرفت.
نخستين برخورد نظامي مسلمانان با ارتش روم كه در سال هشتم هجرت در سرزمين فلسطين رخ داد، به شكست ارتش اسلام منتهي شد، و هر لحظه بيم آن بود كه به مركز اسلام حمله شود.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در سال نهم هجرت با ارتشي مجهز به سوي كرانه هاي شام حركت كرد و سرانجام توانست حيثيت ديرينه خود را باز يابد.[4] اين پيروزي، پيامبر را قانع نكرد و چند روز قبل از بيماري خود، ارتش اسلام را به فرماندهي اسامه مأمور كرد تا به كرانه هاي شام برود.[5]
خطر دوم، امپراتوري ايران بود. خسرو ايران پس از دريافت نامه پيامبر صلي الله عليه و آله از شدت ناراحتي، آن را پاره و سفير پيامبر را با اهانت بيرون كرد و به استاندار يمن نامه نوشت كه پيامبر را دستگير كرده، در صورت امتناع او را بكشد؛[6] ولي عمر او ديري نپاييد و خسرو پرويز در زمان پيامبر كشته شد.
خطر سوم، حزب منافق بود كه افراد آن پيوسته به صورت ستون پنجم ميان مسلمانان مشغول كار و تلاش بودند تا آن جا كه قصد جان پيامبر صلي الله عليه و آله را كرده، خواستند در راه تبوك به مدينه، حضرت را ترور كنند.
قدرت تخريبي منافقان به اندزه اي بود كه قرآن كريم از آن ها در سوره هاي بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمد صلي الله عليه و آله ، فتح، مجادله، حديد، منافقين و حشر ياد مي كند.[7]
پس از رحلت جانكاه پيامبر خدا، امت اسلامي بر سر مسأله خلافت و رهبري دچار اختلاف شديدي شدند. شيعيان بر اين باور بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله در موارد بسياري به ويژه غدير خم، علي عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد؛ اما اهل سنت اعتقاد داشتند كه حضرت فرد خاصي را براي چنين منصبي هنوز معين نفرموده است.
در هر صورت، در جريان سقيفه، عده اي پس از بحث و گفت وگوي فراوان، سرانجام خليفه اي را براي مسلمانان برگزيدند؛ در حالي كه جمع بسياري از صحابه و نزديكان پيامبر صلي الله عليه و آله حضور نداشتند[8] و پس از آن، كشمكش ميان مسلمانان اوج گرفت و اسلام در چنين وضعي هر لحظه از ناحيه دشمان خارجي و داخلي تهديد مي شد.
اميرمومنان علي عليه السلام كه خود را در اين مسأله صاحب حق مي دانست، براي حفظ مصالح جامعه اسلامي از حق مسلّم خود دست برداشت و در برابر وضعيت پديد آمده سكوت اختيار كرد. اگر حضرت با توسل به قدرت و قيام مسلحانه براي گرفتن حق خود اقدام مي كرد، نتايج ذيل را به دنبال مي داشت:
1. در قيام مسلحانه، اميرمومنان عليه السلام بسياري از ياران خود را كه از دل و جان به ولايت او معتقد بودند از دست مي داد. شهادت و جانفشاني در راه خدا امري مطلوب است؛ ولي با كشته شدن اين افراد باز حق به صاحبش باز نمي گشت.
2. افزون به از دست دادن بهترين عزيزان، قيام بني هاشم و ديگر ياران حضرت سبب مي شد تا بسياري از صحابه پيامبر كه به خلافت اميرمومنان راضي نبودند نيز كشته شوند و در نتيجه قدرت مسلمانان در مركز تضعيف مي شد. اين گروه هر چند در مسأله رهبري در مقابل اميرمومنان موضع گرفته بودند، در امور ديگر با حضرت اختلافي نداشتند و قدرتي در برابر شرك، مسيحيت و يهوديت به شمار مي رفتند.
3. بر اثر ضعف مسلمانان، قبايل دور دست كه اسلام به طور كامل در انديشه آنان ريشه ندوانيده بود، به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پيوسته، صف واحدي تشكيل مي دادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبود رهبري صحيح در مركز، چراغ توحيدي براي ابد به خاموشي مي گراييد.[9]
امير مؤمنان خطر دشمنان و اين حقايق تلخ را از نزديك به خوبي حس كرده بود؛ بدين لحاظ براي حفظ مصالح، سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح داد.
اميرمومنان حافظ وحدت
وحدت امت اسلامي براي علي عليه السلام از اصول بسيار مهم و اساسي بود. حضرت، حكومت و رهبري را نيز براي حفظ اين اصل مي خواست و تمام مصيبت ها و رنج هاي زمانه را هم بدان سبب تحمل مي كرد.
هنگامي كه اميرمومنان علي عليه السلام مشغول تجهيز پيامبر صلي الله عليه و آله بود، عده اي در سقيفه براي انتخاب خليفه اجتماع كردند. ابوسفيان كه شم سياسي نيرومندي داشت، زماني كه خبر بيعت مردم را با ابوبكر شنيد، زمينه اختلاف مسلمانان را آماده ديد. افزون بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجران و انصار در پايتخت كشور اسلام، امري نمايان بود موضعگيري هاي انصار و مهاجران در جريان سقيفه كه به طرح شعار «منا امير و منكم امير» شد، نشاني از زمينه اختلاف بين اين دو گروه بود.
به رغم اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله پيوسته براي ايجاد برادري و الفت بين مهاجران و انصار، فراوان كوشيد،[10] حس عصبيت و نژاد پرستي برخي افراد، باعث شد بعد از رحلت پيامبر گرامي، مهاجران و انصار دائم همديگر را به جنگ تهديد كنند.
ابوسفيان كه زمينه اختلاف را به خوبي دريافته، و ابراز كرده بود كه «إنّي لأَري عجاجة لا يطفؤها الاّ الدّم؛ طوفاني مي بينم كه جز خون چيز ديگري نمي تواند آن را خاموش سازد»،[11] براي رسيدن به هدف شوم خود، «درِ خانه» اميرمومنان علي عليه السلام را زد و به وي پيشنهاد كرد كه «دستت را بده تا من با تو بيعت كنم و دست تو را در جايگاه خليفه مسلمانان بفشارم كه اگر من با تو بيعت كنم، هيچ كس از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمي خيزد و اگر فرزندان عبد مناف با تو بيعت كنند، كسي از قريش از بيعت تو سر نمي پيچد و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروايي مي پذيرند».[12]
امير مؤمنان در اين لحظه جمله تاريخي خود را درباره ابوسفيان گفت: مازلت عدوا للاسلام و اهله؛ تو بر دشمني خود با اسلام باقي هستي.[13]
ابوسفيان ساكت ننشست و براي تحريك احساسات اميرمومنان علي عليه السلام و يارانش اشعاري بدين مضمون سرود: نبايد در مقابل حق مسلّم تان كه غارت شده است سكوت كنيد!
بني هاشم لاتطمعوا الناس فيكم و لا سيما تيم ابن مرّة او عدي
فما الامر الا فيكم و اليكم و ليس لها الا ابو حسن علي[14]
فرزندان هاشم! سكوت را بشكنيد تا مردم به ويژه قبيله هاي تيم و عدي در حق مسلّم شما چشم طمع نروزند. خلافت براي شما و به سوي شما است و به جز حضرت علي كسي شايستگي آن را ندارد.
اميرمومنان علي عليه السلام كه از هدف شوم ابو سفيان در ايجاد فتنه و آشوب براي خشكاندن نهال نوپاي اسلام وبازگرداندن جاهليت به خوبي آگاه بود، ضمن رد اين پيشنهاد به وي فرمود: تو به جز فتنه و آشوب، هدف ديگري نداري. تو مدت ها بدخواه اسلام بوده اي. مرا به نصيحت و سپاهيان تو نيازي نيست.[15]
در نهج البلاغه نيز حضرت در پاسخ اين اقدام ابوسفيان و آگاه كردن مردم از عواقب بد اختلاف مي فرمايد: موج هاي فتنه را با كشتي هاي نجات بشكافيد. از ايجاد اختلاف و دو دستگي دوري گزينيد و نشانه هاي فخر فروشي را از سر برداريد. ... اگر سخن بگويم، مي گويند بر فرمانروايي حريص است و اگر خاموش بنشينم، گويند از مرگ مي ترسد. به خدا سوگند! علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بيش از علاقه كودك به پستان مادر است. اگر سكوت مي كنم، به سبب علم و آگاهي خاصي است كه در آن فرو رفته ام و اگر شما هم مثل من آگاه بوديد، به سان ريسمان چاه، مضطرب و لرزان مي شديد.[16]
عِلمي كه حضرت از آن سخن مي گويد، آگاهي از نتايج وحشت آور اختلاف و دو دستگي مسلمانان است؛ زيرا حضرت به خوبي مي دانست كه قيام براي احقاق حق، به قيمت از بين رفتن اسلام و بازگشت مردم به عقايد جاهلي، تمام مي شود؛ بدين جهت، ترجيح مي دهد براي حفظ اسلام و وحدت امت اسلامي سكوت كند.
در نامه اي هم كه به مردم مصر نوشته، علت سكوت خود را همين مسأله بيان كرده است: به خدا سوگند! من هرگز گمان نمي كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بگيرد يا مرا از آن باز دارد. مرا به شگفتي وانداشت جز توجه مردم به ديگري [= ابوبكر] كه دست او را براي بيعت مي فشردند؛ از اين رو من دست نگاه داشتم. ديدم گروهي از مردم از اسلام بازگشته اند و مي خواهند آيين محمد صلي الله عليه و آله را محو كنند. ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان نشتابم، در پيكر آن رخنه و ويراني مشاهده كنم كه مصيبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگ تر از حكومت چند روزه اي است كه به زودي مانند سراب يا ابر از ميان مي رود؛ سپس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را ياري كردم تا آن كه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام [و جامعه اسلامي] بازگشت.[17]
چنان كه ملاحظه مي شود، در اين نامه حضرت تصريح مي كند كه نخست خود را كنار كشيدم هنگامي كه اسلام و امت اسلامي را در معرض خطر ديدم و با اين كه حق من غصب شده بود، آن را ناديده گرفتم و به كمك دين و مسلمانان شتافتم.
حفظ وحدت امت اسلامي، براي جلوگيري از آسيب هاي ديني و ارتداد مسلمانان در سخنان ديگري از اميرمومنان علي عليه السلام نيز جلوه گر است. حضرت مي فرمايد: قريش پس از پيامبر صلي الله عليه و آله ، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل به اين نتيجه رسيدم كه صبر كردن [بر غصب حق خود] بهتر از ايجاد تفرقه بين مسلمانان و ريختن خون آن ها است. مردم تازه مسلمانند و كوچك ترين سستي دين را تباه مي كند و كوچك ترين مخالفت ممكن است دين را از بين ببرد.[18]
اميرمومنان علي عليه السلام در روزهاي اوليه حكومت خود ضمن باز گفتن اوضاع پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله كه حق شان تلف شده و در رديف توده بازاري ها قرار گرفته است فرمود: پس از پيامبر صلي الله عليه و آله حق ما را غصب كردند و در رديف توده بازاري ها قرار گرفتيم. چشم هايي از ما گريست و ناراحتي ها پديد آمد. به خدا قسم! اگر بيم وقوع فتنه ميان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهي دين نبود، رفتار ما با آنان طور ديگري مي بود و با آن ها ميجنگيدم.[19]
حضرت نه تنها هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله مردم را از اختلاف باز داشت، بلكه در شوراي شش نفري نيز، علي رغم آن كه بيعت عبدالرحمن با عثمان را نيرنگ مي دانست، بيعت كرد و عملاً جلو اختلاف مردم را گرفت و خطاب به اعضاي شورا فرمود: گرچه رهبري، حق من است و گرفتن آن ازمن، ظلم بر من شمرده مي شود، مادامي كه كار مسلمانان رو به راه باشد و فقط به من جفا شود، مخالفتي نخواهم كرد.[20]
پيش از ورد به جلسه شورا، عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله از علي عليه السلام مي خواهد در جلسه حضور نيابد؛ زيرا نتيجه آن را كه عثمان انتخاب خواهد شد، به طور قطع مي دانست. اميرمومنان عليه السلام ضمن تأييد عباس در مورد نتيجه آن جلسه، پيشنهاد وي را رد كرد و فرمود: اني اكره الخلاف. من اختلاف را دوست ندارم.[21]
روزي كه علي عليه السلام دست روي دست گذاشته بود، بانوي گرامي حضرت، فاطمه عليهاالسلام ، او را به قيام دعوت كرد. در همان هنگام صداي مؤذن به نداي «اشهد ان محمدا رسول الله» بلند شد. اميرمومنان عليه السلام رو به همسر گرامي خود فرمود: آيا دوست داري اين صدا در روي زمين خاموش شود؟ فاطمه عليهاالسلام فرمود: هرگز. اميرمومنان عليه السلام گفت: پس راه همان است كه من پيش گرفته ام.[22]
در جنگ صفين مردي از قبيله بني اسد از اميرمومنان عليه السلام پرسيد كه قريش چگونه شما را از مقام خلافت كنار زد؟ حضرت از اين سؤال بي مورد او ناراحت شد؛ زيرا گروهي از سربازان او به خلفا اعتقاد داشتند و مطرح كردن چنين مسائلي در آن هنگام باعث دو دستگي ميان صفوف آنان مي شد؛ بدين لحاظ، اميرمومنان عليه السلام پس از ابراز ناراحتي فرمود: به احترام پيوندي كه با پيامبر صلي الله عليه و آله داري و به سبب اين كه هر مسلماني حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مي گويم. رهبري امت از آن ما، و پيوند ما با پيامبر صلي الله عليه و آله از ديگران استوارتر بود؛ اما گروهي بر آن بخل ورزيدند و گروهي از آن چشم پوشيدند. داور ميان ما و آن ها خدا، و بازگشت همه به سوي او است [23]؛ بنابراين، اميرمومنان علي عليه السلام براي حفظ اسلام و وحدت امت اسلامي سكوت كرد؛ زيرا به خوبي از خطرهايي كه جامعه اسلامي و اسلام نو پا را تهديد مي كرد، آگاه بود؛ البته مقصود از سكوت اميرمومنان عليه السلام ترك مبارزه مسلحانه است؛ و گرنه حضرت هيچ گاه از حق خود دست بر نداشته، در تمام دوران حكومت خلفا و پس از آن، دائم به آن، به صورت انتقاد اشاره مي كرد[24] و گاهي هم با انجام اعمالي، ناخشنودي خود را بيان داشته[25] و البته از همكاري با آنان نيز كوتاهي نكرده است.
نمونههايي از همكاري اميرمومنان علي عليه السلام با خلفا
پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله ، مشكلات بسياري بر دين نوپا هجوم آورد كه غفلت از آن ها مي توانست اساس اسلام و جامعه اسلامي را با خطر مواجه سازد.
علي عليه السلام در اين برهه حساس تاريخي، بيشتر در تلاش بود تا وظيفه الاهي و انساني خود را در قالب مشاوره و همكاري هاي گوناگون فكري براي حفظ دين و ثبات جامعه اسلامي، به انجام رساند. او نمي توانست در برابر معضلات عمده اي كه دامنگير اسلام و امت اسلامي شده، و بقا و حيات مسلمانان و دين تازه را به خطر انداخته بود، بي تفاوت بماند آن هم به بهانه اين كه حق شان را گرفته اند.
تعامل علي عليه السلام با خليفه اول
أ. مشاوره سياسي
عده اي از فرصت طلبان، پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله در پي بازگشت به آيين پدران خود شدند. آنان از روزهاي اول پذيرش اسلام نيز متزلزل بودند. خليفه اول براي سركوبي آنان به حمايت هاي بزرگان صحابه از جمله اميرمومنان علي عليه السلام و بني هاشم نياز مبرم داشت؛ زيرا اگر علي در اين جهت به حمايت از خليفه برمي خاست، بسياري از مشكلات به سرعت قابل حل بود؛ چون اميرمومنان علي عليه السلام صرف نظر از شخصيت و اعتبار و جايگاه خاص در جامعه، در رأس طايفه اي بزرگ و معتبري چون بني هاشم قرار داشت كه بيشتر از وي پيروي و حمايت مي كردند.
بسياري از ياران اميرمومنان علي عليه السلام از بزرگان صحابه بودند و در جامعه، مقبوليت و جايگاه ويژه اي داشتند. كساني مثل عمار ياسر، مقداد، ابوذر غفاري، سلمان و ... نمونه هاي از آن ها هستند. در صورت حمايت علي عليه السلام از خليفه، به طور طبيعي خيل عظيمي از اين دسته به همراه قبايل و طوايف خود مي توانستند اهرم و قدرت قابل توجهي براي خليفه به شمار آيند؛ البته پس از حضور محتاطانه اميرمومنان علي عليه السلام در صحنه، پيروان و شيعيان حضرت نيز تا آن جا كه حمايت از اسلام را با ورود محتاطانه علي عليه السلام به صحنه واجب دانستند، به ميدان فعاليت آمده، در نابودي مرتدان نقش بسزايي ايفا كردند؛ چنان كه مؤلف تاريخ الرّده از حذيفة بن يمان و عدي بن حاتم طايي (از ياران علي عليه السلام ) كه مي كوشيدند از ارتداد قبايل خويش جلوگيري كنند، نام برده است.[26]
ديگر ياران اميرمومنان علي عليه السلام از جمله عبدالله بن مسعود، طلحه و زبير نيز از كساني بودند كه از سوي خليفه اول بر دروازه هاي مدينه گماشته شده بودند تا به دفاع از شهر در مقابل تهاجم قبايل مرتدان بپردازند، و هنگامي كه مرتدان شبانه به مدينه هجوم بردند، آنان جوانمردانه به دفاع از مدينه پرداختند.[27]
از همه مهم تر پيشنهاد خيرخواهانه اميرمومنان علي عليه السلام به خليفه است. زماني كه وي جهت نبرد با مرتدان مسلّح، سوار بر اسب در ذوالقصه (محلي واقع در يك ميلي مدينه) موضع گرفته بود، علي عليه السلام او را از اين تصميم منصرف ساخت و گفت اگر خليفه خود به جنگ آنان رفته، از منطقه خارج شود، نظم و انضباط هرگز به قلمرو جامعه اسلامي باز نخواهد گشت. ابوبكر نصيحت و پيشنهاد حضرت را پذيرفت و خالد بن وليد را به نبرد با اهل ردّه فرستاد.[28]
ب. مشاوره نظامي
بيش از يك سال از دوران خلافت ابوبكر، نبرد با مرتدان، پيامبران دروغين[29] و مانعان زكات[30] سپري شد. ابوبكر پس از ختم غائله ردّه كه يك سال بيشتر زنده نماند نتوانست به فتوحات همانند دوران پس از خود دست يابد و لشكركشي وي فقط در مصاف با روميان در شام و سوريه خلاصه شد؛ البته خليفه به خوبي از تجربه و مهارت جنگي، فداكاري و شجاعت هاي اميرمومنان علي عليه السلام آگاه بود و مي دانست كه نقش سرنوشت ساز او در نبرد با كافران از وي مرد جنگي تمام عيار و بلامنازع ساخته است و نمي شود از نقش مؤثر او غافل بود. از طرفي، عدم شركت او در جنگ ها و فتوحات و انزواي وي مي توانست در جامعه سؤال برانگيز باشد كه «چرا علي با كافران مثل روم، بي تفاوت يا منزوي است؟» به طور قطع براي همه روشن بود كه ترس او از مرگ[31] يا سستي و كاهلي از جهاد، عامل اين مسأله نبوده است؛ پس چه چيزي مي تواند پيكارگر و قهرمان صحنه هاي نبرد را اين گونه به انزوا كشانده باشد؟! اين پرسشي بود كه براي جامعه آن روز مي توانست مطرح باشد؛ بدين سبب، خليفه و يارانش مي كوشيدند با ورود و شركت دادن علي عليه السلام در فتوحات، از يك طرف ميداني براي طرح چنين ابهامي فراهم نسازند و از طرف ديگر، با ورود اميرمومنان علي عليه السلام به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعيت چنين اقدامي را در اذهان بسياري از هواخواهان، به ويژه بني هاشم مستحكم كنند.
فتوحات و گسترش اسلام در سرزمين هاي ديگر، خواست و مطلوب هر مسلمان است و علي عليه السلام در اين نبردها و فتوحات شخصا حضور نيافت و فقط به مشاوره و كمك فكري در اين خصوص پرداخت.
قزويني مي گويد: [علي عليهالسلام] به حل و عقد احكام شريعت و حل مشكلات و بيان معضلات جامعه براي حفظ شريعت اسلام در مدينه پرداخت.[32]
طبق گزارش هاي تاريخي، پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله و پس از آن كه فضاي سياسي مدينه كه دچار بحران شده بود، به آرامش گراييد و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت، خليفه در اجراي فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله در نبرد با روميان به طور كامل دو دل بود. با گروهي از صحابه مشورت كرد و هر يك نظري داد كه او را قانع نكرد. سرانجام با علي عليه السلام به مشورت پرداخت و حضرت او را بر اجراي دستور پيامبر صلي الله عليه و آله تشويق كرد و افزود كه اگر با روميان نبرد كند، پيروز خواهد شد. خليفه از تشويق اميرمومنان خرسند شد؛[33] سپس به مردم رو كرد و گفت: اي مسلمانان! اين علي وارث علم پيامبر است. هركه در راستي او شك كند، منافق است. سخن او، مرا در جهاد با روم تحريص و تشويق كرد و دل مرا بسيار شاد ساخت.[34]
در اين نبرد جانانه، سپاه اسلام به پيروزي بزرگي دست يافت كه آن را مديون تلاش ها و فداكاري هاي فراوان تعدادي از ياران علي عليه السلام بود
ج. همكاري علمي
مناظره با دانشمندان يهود
پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله و روي كار آمدن ابوبكر در جايگاه خليفه، گروه هايي از دانشمدان يهود و نصارا براي تضعيف روحيه مسلمانان به مركز اسلام روي آورده، پرسش هاي علمي خود را ازخليفه مطرح مي كردند.
از جمله، گروهي از احبار يهود وارد مدينه شدند و به خليفه گفتند: در تورات چنين مي خوانيم كه جانشينان پيامبران، دانشمندترين امت آن ها هستند. اكنون كه شما خليفه پيامبر خود هستيد، پاسخ دهيد كه خدا كجا است: آيا در آسمان ها است يا در زمين؟
ابوبكر پاسخي گفت كه آن گروه را قانع نساخت. او براي خدا مكاني در عرش قائل شد كه انتقاد دانشمندان يهودي را در پي داشت و گفتند: در اين صورت، بايد زمين از خدا خالي باشد! در اين لحظه حساس، علي عليه السلام به داد اسلام رسيد و آبروي جامعه اسلامي را حفظ كرد و فرمود: مكان ها را خداوند آفريد و او بالاتر از آن است كه مكان ها بتوانند او را فراگيرند. او همه جا هست؛ ولي هرگز با موجودي تماس و مجاورتي ندارد. او بر همه چيز احاطه عملي دارد و چيزي از قلمرو تدبير او بيرون نيست.[35]
امير مؤمنان در اين پاسخ عالمانه، با روشن ترين برهان، بر پيراستگي خدا از محاط بودن در مكان استدلال كرد و دانشمندان يهودي را چنان غرق در شگفتي كرد كه بي اختيار به حقانيت گفتار علي عليه السلام و شايستگي او براي خلافت اعتراف كردند.
نقل است كه شخصي يهودي واردمدينه شد و سراغ رهبر مسلمانان را گرفت. مردم وي را نزد ابوبكر آوردند. وي رو به خليفه كرد و گفت: من از تو چند سؤال دارم كه پاسخ آن را جز پيامبر يا وصي او نمي داند؛ آن گاه سه سؤال مطرح كرد:
1. آن چيست كه خدا ندارد؟ 2. آن چيست كه در بارگاه خداوند نيست؟ 3. آن چيست كه خدا نمي داند؟
ابوبكر كه پاسخي نداشت گفت: اين سؤال ها را دشمنان و منكران خدا مطرح مي كنند؛ آن گاه تصميم گرفت او را شكنجه كند. ابن عباس كه در جلسه حضور داشت اعتراض كرد و گفت: «شما با اين مرد عادلانه برخورد كرديد. يا پاسخ او را بدهيد يا او را نزد علي عليه السلام ببريد».
ابوبكر و حاضران در جلسه نزد علي عليه السلام آمدند و خليفه به اميرمومنان عليه السلام گفت: اين يهودي سؤالات كفرآميزي را مطرح مي كند. حضرت در پاسخ سؤالات وي فرمود: آنچه خدا نمي داند، سخن شما يهوديان است كه مي گوييد: «عزير» پسر خدا است. خدا فرزندي ندارد و چنين پسري را براي خود نمي شناسد. آنچه در بارگاه الاهي وجود ندارد، ظلم به بندگان خويش است و آنچه خدا ندارد، شريك است.
در اين هنگام، يهودي شهادتين را بر لب جاري و اميرمومنان عليه السلام را وصي پيامبر معرفي كرد. ابوبكر و مسلمانان نيز علي عليه السلام را «مفرج الكرب» (برطرف كننده اندوه) ناميدند.[36]
د. همكاري قضايي
اميرمومنان علي عليه السلام در دوران خلافت خليفه اول درباره مسائل قضايي نيز كوتاهي نكرد و به ياري اسلام شتافت كه اين جا به نمونه هايي اشاره مي شود:
نقل شده است كه در زمان خلافت ابوبكر، مردي را به اتهام شرب خمر نزد وي بردند. مرد به گناه خويش اقرار كرد و گفت: «در جايي زندگي مي كنم كه نوشيدن خمر و خوردن مردار را حلال مي شمرند و اگر مي دانستم حرام است، نمي نوشيدم». خليفه از عمر بن خطاب درباره حكم او پرسيد. عمر گفت: «مشكلي است كه جز ابوالحسن كسي نميتواند آن را حل كند»؛ آن گاه هر سه روانه خانه اميرمومنان عليه السلام شدند.
اميرمومنان فرمود: كسي را همراهش بفرستيد تا او را به مهاجران و انصار نشان دهد و معلوم شود كه آيا كسي آيه تحريم شراب را براي او خوانده است يا نه». آنان چنين كردند و چون كسي از مهاجران و انصار به خواندن آيه تحريم شراب بر او شهادت نداد، رهايش كردند.[37]
علي عليه السلام در دوران خليفه دوم
گسترش آيين اسلام و حفظ كيان جامعه اسلامي، از اهداف بزرگ و بلند اميرمومنان علي عليه السلام بود. وي خود را وصي بر حق و منصوص پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي دانست و در عين حال كه مي ديد حق مسلّمش از او گرفته شده، هرگاه گرهي در كار خلافت پديد مي آمد، با فكر و نظر بلند خود، آن را مي گشود و همانند دوران خليفه اول، در دوران خليفه دوم نيز مشاور و گره گشاي بسياري از معضلات نظامي، سياسي، علمي، قضايي، اقتصادي و ... بود.
أ. همكاري نظامي
جنگ ها و فتوحات در دوران خليفه دوم، دامنه گسترده تري داشت، نقش اميرمومنان علي عليه السلام در مقايسه با دوران خليفه اول در اين خصوص محسوس تر بود. با توجه به دلاوري ها و تجربيات جنگي علي عليه السلام خليفه دوم نمي توانست از راهنمايي ها و همكاري هاي او غافل بماند. او مي دانست كه علي عليه السلام به طور مستقيم به همكاري و شركت در جنگ ها حاضر نيست؛ لذا ميكوشيد از مشورت ها و همكاري هاي فكري او استفاده ببرد. و حضرت نيز از آن جا كه درباره سرنوشت مسلمانان و اسلام نمي توانست بي تفاوت باشد، فقط در قالب مشورت و ارائه انديشه هاي خويش او را ياري مي كرد كه به مواردي از مشورت ها و همكاري هاي فكري حضرت با خليفه دوم اشاره مي شود:
1. نبرد جسر
در اين نبرد، مسلمانان شكست خوردند. خليفه دوم مسلمانان را فراخواند و آنان را به جهاد ترغيب كرده، با اصحاب از جمله علي عليه السلام به مشورت پرداخت كه «آيا خود به كمك سپاه برود يا كسي را بفرستد؟» علي عليه السلام نظر داد كه خليفه خود به نبرد نرود.[38]
2. جنگ با روميان
در زمان روبه رو شدن سپاه اسلام با سپاه هراكيلوس (قيصر روم) ابو عبيده، طي نامه اي، از خليفه كسب تكليف و تقاضاي نيروي امداد كرد. خليفه دوم ميان بزرگان صحابه به مشورت نشست و از علي عليه السلام در اين مورد نظر خواست. علي عليه السلام به خليفه گفت: به ابو عبيده [= فرمانده سپاه] اعلام كن مقاومت كند كه پيروزي نصيب مسلمانان خواهد شد.[39]
3. نبرد بيت المقدس
در جنگ و فتح بيت المقدس نيز خليفه دوم، با اصحاب، از جمله اميرمومنان علي عليه السلام به مشورت پرداخت. از شنيدن سخنان علي عليه السلام و مشورت با او شاد شد و به اصحاب گفت: من جز به مشورت و سخن علي رفتار نخواهم كرد و او را در مشورت مي ستايم و پيشاني اش را سفيد مي بينم.[40]
4. جنگ خراسان
در جنگ خراسان، اميرمومنان علي عليهالسلام ويژگي ها و امتيازات شهرهاي خراسان را برشمرد و خليفه دوم را به فتح آن جا تشويق كرد.[41]
نقش پيروان علي عليه السلام در جنگ ها
نقش مؤثر ياران و پيروان علي عليه السلام در نبردهاي عصر خليفه دوم، برجستگي ويژه اي دارد. پيروزي اسلام در فتح سرزمين هاي مجاور، مرهون كوشش هاي بي وقفه و فرماندهان دلير و ياران حضرت بود؛ البته حضور مستقيم ياران علي عليه السلام درنبردهاي فاتحانه بدون اجازه پيشوا و رهبرشان نبود؛ چنان كه سلمان فارسي از سوي خليفه به حكومت مدائن گماشته شد و او نپذيرفت تا اين كه علي عليه السلام به او اجازه داد.[42]
مالك اشتر در جنگ قادسيه حضور داشت[43] و «آمد» و «نصيبين» به دست او فتح شد.[44] حذيفة بن يمان، در جنگ نهاوند جزو فرماندهان سپاه بود.[45] به روايت دينوري، او پس از نعمان بن مقرن، فرماندهي سپاه اسلام را به عهده گرفت.[46] عمّار ياسر در فتح مصر، فرماندهي سواره نظام را به عهده داشت.[47] او در فتح ديار بكر نيز به اتفاق مقداد بن اسود حضور يافت.[48] هاشم بن عتبه مرقال، برادرزاده سعد بن ابي وقاص و از ياران باوفا و فداكار علي عليه السلام بود. وي به فرماندهي سپاه پنج هزار نفره در عصر خليفه دوم منصوب شد و در فتح بيت المقدس نيز حضور يافت.[49] او در فتح آذربايجان، در رأس گروهي از سپاهيان قرار داشت.[50] جرير بن عبد الله بجلي در جنگ قادسيه جزو فرماندهان سپاه بود و در جلولاء نيز حضور يافت و در حمله به عراق و حيره، فرماندهي سپاه به عهده او قرار داشت؛[51] البته حضور ياران علي عليه السلام در جنگ هاي زمان خلفا به سبب علاقه آنان براي گسترش و توسعه اسلام در خارج از مرزهاي كشور اسلامي بوده است.
ياران علي عليه السلام و حكومت
حضور برخي ياران علي عليه السلام در صحنه سياسي و امور حكومتي در جهت حفظ وحدت، به اجازه رهبرشان اميرمومنان علي عليه السلام فعالانه بوده است؛ چنان كه سلمان فارسي پس از فتح مدائن، از طرف خليفه دوم به ولايت و حكومت مدائن منصوب شد،[52] و خليفه عمار ياسر را به ولايت كوفه گماشت.[53]
حضور علي عليه السلام در حكومت
وحدت امت اسلامي براي علي عليه السلام چنان مهم بود كه خليفه دوم هنگامي كه مي خواهد مدينه را به مقصد رسيدگي به امور مهم مسلمانان ترك گويد، علي عليه السلام را جانشين خود در مدينه قرار مي دهد و مردم را به پيروي از وي ملزم مي كند. با اين كه اميرمومنان علي عليه السلام حقش را غصب شده مي بيند، درباره آنچه به وحدت و سرنوشت امت اسلامي مربوط مي شود، كوتاهي نمي ورزد؛ بنابراين، اميرمومنان علي عليه السلام در طول خلافت عمر بن خطاب سه بار به جانشيني وي در مدينه و اداره اين شهر منصوب شده است:
1. يكي از مواردي كه خليفه علي عليه السلام را به طور رسمي در مدينه جانشين خود كرد، هنگامي بود كه به حركت به سوي شام تصميم گرفت.[54] خليفه در اين زمان ميان لشكريان مدينه خطبه اي را قرائت كرد و پس از حمد خدا گفت: ايها الناس إني خارج الي الشام للامر الذي قد علمتم، ولو لا أني اخاف علي المسلمين لما خرجت، و هذا علي بن ابي طالب بالمدينه، فانظروا ان حزبكم امر عليكم به و احتكموا اليه في اموركم واسمعوا له و اطيعوا، أفهمتم ما امرتكم به؟ فقالوا: نعم سمعا و طاعة.[55]
اي مردم! من به سوي شام مي روم و اگر ترس از تهديد و خطر براي مسلمانان نبود، هرگز از مدينه خارج نمي شدم. اين علي بن ابي طالب است كه در مدينه بجاي ميگذارم. به سوي او نظر كنيد و من امر شما را به او مي سپارم و او حاكم ميان شما است. حرف او را بشنويد و از او اطاعت كنيد. آيا دانستيد آنچه را به شما گفتم؟! مردم همه گفتند: بله شنيديم و اطاعت مي كنيم.
2. مورد ديگر زماني اتفاق افتاد كه خليفه پس از مشورت با علي عليه السلام در خصوص اعزام لشكريان براي كمك به سپاه مسلمانان در نبردهاي قادسيه و جسر، تصميم به خروج از مدينه گرفت؛ بدين سبب علي عليه السلام را در مدينه جانشين خود ساخت.[56]
3. در موردي ديگر، خليفه پس از مشورت با علي عليه السلام تصميم گرفت خود به بيت المقدس برود تا شرط صلح اهالي اين شهر را كه جز با آمدن خليفه به بيت المقدس صورت نمي گرفت، برقرار سازد.در اين زمان، خليفه اميرمومنان علي عليه السلام را در مدينه جانشين خود ساخت؛ سپس جهت سفر به فلسطين عازم شد.[57]
آنچه تاكنون در مورد حضور موقت علي عليه السلام در حكومت ملاحظه شد، طبق منابع معتبر اهل سنت بود. برخي مورخان شيعه مثل شريف رضي نيز مسأله حضور موقت علي عليه السلام را در حكومت به نحوي ذكر كرده اند: هنگامي كه خليفه به سوي شام مي رفت، عباس نيز همراه او بود. خليفه به عباس گفت: شايد تو گمان مي كني در اين امر از من محق تر هستي؟ عباس نيز پاسخ داد: محق تر از من و تو كسي است كه در مدينه جانشين تو شده است؛ همان كه ما را با شمشير زد تا به اسلام گرويديم؛ يعني علي بن ابي طالب.[58]
ب. مشاوره سياسي
خليفه دوم در امور سياسي نيز به ارشادات علي عليه السلام نياز داشت. ژرف نگري و خيرانديشي علي عليه السلام در امور گوناگون از جمله مشورت هاي سياسي، باعث تقويت و استحكام جامعه اسلامي مي شد.
1. نقل شده است كه برخي دانشمدان اظهار مي كرده اند: عجم يعني اهل شهرهاي همدان، ري، اصفهان، نهاوند و ... به شهرهاي يك ديگر نامه فرستاده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله از دنيا رفت. پس از او ابوبكر كه حاكم آنان بود نيز هلاك شد. بعد از او، عمر كه عمر طولاني خواهد داشت شهرهاي شما را مورد تجاوز قرار مي دهد. لشكريان عمر را از شهرهاي تان بيرون برانيد و با آنان به نبرد برخيزيد.
عمر، پس از شنيدن اين خبر هراسان به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و با گروهي از مهاجر و انصار مشورت كرد. هر يك به گونه اي سخن گفت و خليفه قانع نشد. سرانجام علي عليه السلام فرمود: من چنين رأي مي دهم كه مردم شام، يمن، مكه و مدينه را از جايش حركت ندهي و به مردم بصره هم بنويسي كه سه گروه شوند: گروهي از آنان براي نگهباني از زنان و فرزندان خود در بصره بمانندو گروهي ديگر بر سر اهل ذمّه باشند تا عهد شكني نكنند و گروهي ديگر به كمك برادران خويش روند. عمر گفت: آري رأي درست و صواب همين است . من دوست دارم پيرو اين رأي بمانم و پشت سر هم سخنان علي عليه السلام را بر زبان جاري مي كرد و با شگفتي آن سخنان [حكيمانه] را رديف مي كرد.[59]
2. خليفه پس از فتح مدائن در ربيع الاول سال شانزدهم هجرت، تصميم به ثبت تاريخ گرفت. سرانجام خليفه نظر اميرمومنان علي عليه السلام را پذيرفت و تاريخ را از هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله مقرر كرد.[60]
ج. مشاوره اقتصادي
بدون شك، درايت و بينش اميرمومنان علي عليه السلام از تمام اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بيشتر بوده است؛ از اين رو خلفا در موارد متعددي كه دچار مشكل مي شدند، به حضرت رجوع كرده، راه حل نهايي را از او مي خواستند. از آن جمله معضلات اقتصادي و اراضي حكومت و جامعه بود كه خليفه با مراجعه به علي عليه السلام و مشاوره با وي، به حقيقت رهنمون مي شد.
1. ميزان دريافت از بيت المال: فردي كه در جامعه مسؤوليت رهبري را به عهده مي گيرد، براي او حقوقي را در نظر مي گيرند كه صرف تأمين زندگي وي شود. عمر در عصر خلافت، با صحابه از جمله اميرمومنان علي عليه السلام در اين موضوع مشورت كرد و سرانجام ديدگاه حضرت را پذيرفت كه فرموده بود: به ميزاني كه زندگي خود و خانواده ات تأمين شود، از بيت المال بردار.[61]
2. مصرف جواهر كعبه: عمر مي خواست جواهرات كعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. اميرمومنان عليه السلام فرمود: چون پيامبر صلي الله عليه و آله به آن ها دست نزده است تو نيز به آن دست نزن! عمر سخن حضرت را پذيرفت و شعار «لو لاك لافتضحنا» سر داد.[62]
3. تقسيم سرزمين هاي عراق: خليفه دوم در مورد سرزمين هاي حاصلخيز اطراف كوفه كه در دست مسلمانان قرارگرفته بود، نظر علي عليه السلام را جويا شد. حضرت به او فرمود: اگر زمين ها را بين ما نسل كنوني مسلمانان تقسيم كني، براي مسلمانان آينده سودي ندارد؛ ولي اگر در دست صاحبان آن ها باقي گذاري تا در آن كار كنند و به دولت اسلامي ماليات بپردازند، براي هر دو نسل كنوني و آينده مفيد خواهد بود. خليفه دوم با جمله «اين نظر بسيار خوبي است»، موافقت خود را اعلام كرد.[63]
د. علي عليه السلام و امور ديواني
علي عليه السلام در اين دوران در پاره اي امور ديواني به ارائه راهنمايي ها و پاسخگويي به معضلات مورد ابتلاي خليفه هم مي پرداخته است كه نمونه هايي ذكر مي شود:
1. زني ديوانه را كه زنا كرده بود، نزد عمر آوردند. وي پس از مشورت با مردم، دستور داد او را رجم كنند. اميرمومنان عليه السلام پس از آگاهي از اين حادثه دستور داد، زن را بر گردانند و خود نزد عمر آمد و فرمود: آيا نمي داني كه قلم تكليف از سه طايفه برداشته شده است: از مجنون تا بهبود يابد. از خوابيده تا بيدار شود و از كودك تا بالغ گردد! عمر در حالي كه تكبير مي گفت، دستور داد زن را باز گردانند وحدي بر او جاري نسازند.[64]
2. نقل شده است: زني را كه در حال عده ازدواج كرده بود، نزد عمر آوردند. او مهر زن را ستاند و به بيت المال سپرد و دستور داد زن و مرد براي هميشه از يك ديگر جدا شوند و به كيفر رسند. اميرمومنان عليه السلام اين داوري را نادرست خواند و فرمان داد از يك ديگر جدا شوند و زن عده اول را كامل كند و سپس عده ديگري براي ازدواج دوم بگيرد و شوهر دوم را به دليل نزديكي با زن به پرداخت مهر المثل مكلف كرد.[65]
3. عمر شارب الخمر را با چهل ضربه شلاق حد مي زد تا اين كه شراب خواري رواج يافت. با اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله در اين زمينه مشورت كرد. علي عليه السلام نظر داد كه شراب خوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنين استدلال كرد: شخص شراب خوار مست شده و عقل خود را از دست مي دهد و در اين هنگام هذيان خواهد گفت و به تهمت زدن به ديگران خواهد پرداخت؛ پس مجازات او به ميزان مجازات افترا خواهد بود. خليفه دوم نظر اميرمومنان عليه السلام را پذيرفت و از آن به بعد، حد شارب الخمر به ميزان 80 ضربه معين شد.[66]
ه . علي عليه السلام مرجع علمي
گسترش اسلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و گذشت زمان باعث شد تا مسلمانان با برخي پديده هاي تازه روبه رو شوند كه حكم آن ها در قرآن و روايات پيامبر صلي الله عليه و آله وجود نداشت. مسلمانان در حل چنين مسائلي با مشكلاتي مواجه شدند. برخي از اصحاب دربرخورد با اين گونه موارد به جاي تمسك به قرآن و روايات به ظن و گمان يا به رأي خود عمل مي كردند. علي عليه السلام كه اعلم امت اسلام و دروازه شهر علم پيامبر صلي الله عليه و آله بود،[67] به كمك خلفا از جمله عمر، مي شتافت و حكم الاهي را بيان مي كرد تا آن جا كه شعار « لو لاعلي لهلك عمر»[68] شنيده شد.
تاريخ، بسياري از همياري هاي اميرمومنان علي عليه السلام را در اين باره بيان كرده، و از زبان معاويه نيز آمده است كه هرگاه براي عمر مشكلي پيش مي آمد، نزد علي عليه السلام مي رفت[69] و حضرت نيز عالمانه پاسخ مي داد؛ البته خلفا از پرسيدن احكام شرعي از اميرمومنان عليه السلام ابايي نداشتند تا آن جا كه گاهي در حضور مردم از اميرمومنان عليه السلام سؤال كردند و پاسخ مي گرفتند و حتي دربرخي موارد، مورد سرزنش اطرافيان قرار مي گرفتند؛ براي مثال، دو نفر، از خليفه دوم در مورد طلاق پرسيدند. عمر به عقب نگريست و پرسيد: «اي علي! نظر تو در اين مورد چيست؟ » اميرمومنان عليه السلام با دو انگشت خود اشاره كرد و به اين وسيله پاسخ داد. عمر جواب اميرمومنان عليه السلام را به پرسشگران رسانيد آن ها اعتراض كردند كه «ما از تو مي پرسيم، آن گاه تو از ديگري مي پرسي؟» عمر گفت: آيا پاسخ دهنده را مي شناسيد؟ وي علي بن ابي طالب عليه السلام است و من از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه ايمان علي عليه السلام از وزن آسمان ها و زمين سنگين تر است.[70]
گروهي از عالمان يهود در زمان عمر به مدينه آمده، گفتند: « ما سؤال هايي داريم كه اگر جواب ما را دادي روشن مي شود اسلام حق، و محمد صلي الله عليه و آله پيامبر خدا است؛ و گرنه معلوم مي شود اسلام باطل است».
قفل آسمان چيست؟ كليد آسمان ها چيست؟ كدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ كدام كس قوم خود را ترسانيد، ولي از جن و انس نبود؟ و چند سؤال ديگر.
عمر كه پاسخي نداشت، سر به زير انداخت و گفت: « بر عمر عيب نيست كه از وي سؤالي بشود و چون پاسخ آن را نداند، بگويد نمي دانم». عالمان يهود حركت كرده، گفتند: «معلوم شد اسلام باطل است». سلمان كه شاهد جريان بود، نزد علي عليه السلام آمد و با شعار «أغث الاسلام» از حضرت كمك خواست. علي عليه السلام لباس پيامبر صلي الله عليه و آله را به تن كرد و به مسجد آمد. چون نظر عمر به اميرمومنان عليه السلام افتاد، بلند شده و گفت: « هرگاه مشكلي پيش آيد، نزد تو مي آيند». اميرمومنان عليه السلام با عالمان يهود شرط كرد كه اگر جواب آن ها را مطابق تورات داد، مسلمان شوند. آن ها نيز پذيرفتند.
اميرمومنان عليه السلام فرمود: قفل آسمان ها شرك است كه عمل انسان با وجود آن بالا نمي رود و قبول نمي شود و كليد آن شهادتين است. قبري كه صاحب خود را حمل مي كرد، همان ماهيي است كه يونس را بلعيد و موجودي از غير جن و انس كه قوم خود را ترسانيد، مورچه اي است كه به ديگر مورچه ها گفت: به لانه ها وارد شويد تا سليمان و سپاهش شما را پايمال نكند. عالمان يهود ايمان آورده، علي عليه السلام را اعلم امت اسلامي معرفي كردند.[71]
اميرمومنان علي عليه السلام و خليفه سوم
همكاري هاي علمي و فكري اميرمومنان علي عليه السلام با خلفا، فقط به دوران خلافت خليفه اول و دوم خلاصه نشد. حضرت كه تمام كوشش او وحدت و حفظ جامعه نوبنيان اسلامي بود، نيازهاي علمي و سياسي اسلام و مسلمانان را در زمان خليفه سوم نيز بر طرف مي كرد و خليفه سوم هم پيوسته از افكار و راهنمايي هاي اميرمومنان علي عليه السلام بهره مند شد. اين جا برخي از همكاري هاي اميرمومنان علي عليه السلام با خليفه سوم بيان مي شود.
أ. پناهگاه علمي
اميرمومنان علي عليه السلام به گسترش اسلام در جهان و تثبيت بنيان آن در داخل كشور اسلامي مي انديشيد و با آشنا ساختن مردم با معارف و احكام الاهي به دفاع از اسلام نو پا مي پرداخت؛ از اين رو هرگاه خليفه سوم دست نياز به سوي اميرمومنان علي عليه السلام مي گشود، حضرت او را ياري مي كرد.
شخصي نزد عثمان آمد و از وي درباره خريدن دو كنيز و آميزش با هر دوي آن ها كه با هم خواهر هستند پرسيد. عثمان در پاسخ گفت: يك آيه قرآن، آن را مجاز مي داند در حالي كه آيه ديگر، آن را تحريم كرده است. گر چه دوست ندارم به چنين كاري دست زنم، حلال بودن آن بر حرمت آن ترجيح دارد. آن شخص از مجلس بيرون آمد و در راه با اميرمومنان علي عليه السلام روبه رو شد و همين مطلب را از حضرت پرسيد و حضرت پاسخ داد: من تو را از اين كار بر حذر مي دارم. اگر حكومت در دست من باشد و تو يا شخصي ديگري را بيابم كه مرتكب آن شود، او را مجازات خواهم كرد.[72]
ظاهر آيه قرآن كريم «حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم ... و ان تجمعوا بين الاختين»[73] آميزش با دو كنيز كه با همديگر خواهر باشند را تحريم مي كند؛ زيرا عموم و اطلاق آيه، انسان آزاد و برده را شامل مي شود؛ به همين جهت، اميرمومنان علي عليه السلام سؤال كننده را از ارتكات آن بر حذر داشت. صحابه و فقيهان نيز بر حرمت آن تأكيد مي ورزيدند.[74]
حال ببينيم مقصود عثمان از آيه تحليل چيست. زمخشري[75] معتقد است كه خليفه به آيه ذيل نظر داشته است: و الذين هم لفروجهم حافظون الاّ علي ازواجهم او ماملكت ايمانهم.[76] نمازگزاران واقعي پاكدامن هستند و جز به همسران يا كنيزان خود چشم طمع ندارند.
اگر مقصود خليفه اين باشد، استدلال وي به آيه صحيح نخواهد بود؛ زيرا اين آيه در مقام بيان حريم عفّت مؤمنان است و اين كه انسان مؤمن جز در مدار زوجيت يا ملك يمين با هيچ زني نزديكي نمي كند و اين مطلب با وجود شروط يا قيدهايي كه عموم اين دو را تخصيص زند، منافاتي ندارد. آيه 22 نساء كه مي فرمايد « حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتكم اللاتي أرضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امّهات نسائكم و ربائكم اللاتي في حجوركم.... و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف»[77] مي تواند مخصص آيه ياد شده باشد و آن گاه با كنار هم گذاشتن اين دو آيه، نتيجه مي گيريم كه آميزش با دو كنيز كه با هم خواهر باشند، حرام است.
ب. اميرمومنان علي عليه السلام و داوري هاي عثمان
1. زني پس از گذشت شش ماه از زمان ازدواج، وضع حمل كرد. عثمان دستور رجم او را صادر كرد. اميرمومنان علي عليه السلام به او فرمود: «آيا قرآن نخوانده اي ؟! » عثمان گفت: «خوانده ام». اميرمومنان علي عليه السلام فرمود: «آيا نشنيده اي كه خداوند مي فرمايد: «حمله و فصاله ثلاثون شهرا»[78] و در جايي ديگر مي فرمايد: «حولين كاملين».[79] با اين حساب مدت حمل مي تواند شش ماه باشد » عثمان گفت: به خدا سوگند! تاكنون به اين حقيقت آگاه نشده بودم؛[80] البته برخي عالمان اهل سنت قضيه پيشين را با اندكي تفاوت، هم به عثمان و هم به عمربن خطاب نسبت داده اند.
2. از جمله حقوق زن در اسلام اين است كه اگر مردي همسر خود را طلاق دهد و پيش از آن كه عده زن سپري شود مرد در گذرد، زن هم چون ورثه ديگر، از شوهر خود ارث مي برد؛ زيرا تا عده زن سپري نشده، پيوند زناشويي بر قرار است.
در زمان خلافت عثمان، مردي داراي دو زن يكي از انصار و ديگري از بني هاشم بود. از قضا آن مرد، زن انصاري خود را طلاق داد و پس از مدتي در گذشت. زن انصاري نزد خليفه رفت و گفت: هنوز عده من سپري نشده است و من ميراث خود را مي خواهم. عثمان در داوري فرو ماند و جريان ر ابه اطلاع اميرمومنان علي عليه السلام رساند. حضرت فرمود: اگر زن انصاري سوگند ياد كند كه پس از در گذشت شوهرش سه بار قاعده نشده است مي تواند از شوهر خود ارث ببرد.
عثمان به زن هاشميه گفت: اين داوري مربوط به پسر عمت علي است و من در اين باره نظري ندارم. وي گفت: من به داوري اميرمومنان علي عليه السلام راضي هستم. او سوگند ياد كند و ارث ببرد.[81]
ج. اميرمومنان علي عليه السلام و ناراضيان خليفه
اميرمومنان علي عليه السلام با سه حاكم در سه دوره متفاوت رو به رو بود كه هر كدام موضعي متفاوت و فراخور خود را مي طلبيد. در دوران خليفه اول و دوم مردم به طور نسبي آرام و راضي بودند. در عصر خليفه سوم مردم از وضعيت موجود به ستوه آمده، نتوانستند چنين وضعيتي را تحمل كنند.
1. وساطت و ميانجيگري
اميرمومنان علي عليه السلام بين خليفه و ناراضيان جامعه، نقش ميانجيگري و موضع مصلحانه را اتخاذ كرد. اين بدان معنا نبود كه اعمال خليفه مورد رضا و قابل دفاع براي حضرت باشد. علي عليه السلام مي كوشيد تا با وساطت خود، از وقوع فتنه و آشوب در جامعه جلوگيري كند.
زماني كه ناراضيان مصر براي بار اول، اطراف منزل عثمان جمع شدند، خليفه كه بارها با وساطت اميرمومنان علي عليه السلام از نارضايتي ناراضيان نجات يافته بود، فردي را نزد اميرمومنان علي عليه السلام فرستاد و احتمال كشته شدن خود را به وي گوشزد كرد و از اميرمومنان خواست تا ضمن صحبت و تعهد به قبول خواسته هاي آنان از طرف وي، ناراضيان را بازگرداند. اميرمومنان علي عليه السلام ميان ناراضيان حضور يافته، قول و تعهد خليفه را گوشزد كرد و مردم نيز با شرط نوشتن عهد نامه كتبي و ارائه سه روز مهلت به خليفه، همان گونه كه او خواسته بود، اطراف منزل خليفه را ترك كردند.[82]
2. فرستادن آب
هنگامي كه انقلابيان، خانه عثمان را محاصره كردند، كوشش هاي اميرمومنان علي عليه السلام به نتيجه اي نرسيد. محاصره كنندگان با جديت تمام، خواستار تحويل مروان و بر كناري خليفه شدند؛ ولي خليفه، مروان را تحويل نمي داد؛ زيرا مي ترسيد وي را به قتل برسانند و خود نيز حاضر به بركناري نمي شد.
عثمان اين بار نيز براي اميرمومنان علي عليه السلام پيام فرستاد كه «اين قوم او را خواهند كشت، و آب را بر او بسته اند» و از اميرمومنان علي عليه السلام تقاضاي آب كرد.[83] اميرمومنان، مشك هايي از آب را از طريق فرزندانش حسن و حسين عليه السلام براي خليفه فرستاد و محاصره كنندگان چون ديدند اينان فرزندان اميرمومنان علي عليه السلام هستند، ممانعتي از بردن آب نكردند.
خليفه شعري براي اميرمومنان علي عليه السلام فرستاد كه « فان كنت مأ كولا فكن انت آكلي ...؛ اگر بنا است من خورده شوم، تو خورنده ي من باش، و گرنه مرا درياب».[84]
3. جلوگيري از قتل خليفه
هنگامي كه به اميرمومنان علي عليه السلام خبر مي رسد مردم تصميم گرفته اند عثمان را بكشند، حضرت به فرزندان خود حسن و حسين عليه السلام دستور مي دهد «شمشيرهاي خود را برداريد و بر در خانه عثمان بايستيد و اجازه ندهيد كسي به خليفه دست يابد»[85]. فرزندان اميرمومنان علي عليه السلام به سرعت تمام، خود را به خانه عثمان رساندند و با مهاجمان نبرد كردند به حدي كه سر و صورت امام حسن عليه السلام خونين و سر قنبر غلام اميرمومنان علي عليه السلام به شدت مجروح شد.[86]
4. به خاك سپاري عثمان
هنگامي كه خبر قتل خليفه به اميرمومنان علي عليه السلام رسيد، حضرت به سوي منزل وي شتافت و در اين هنگام به محافظان منزل از جمله دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام اعتراض كرد.
سرانجام با وساطت و ميانجيگري اميرمومنان علي عليه السلام و فرستادن فرزندش حسن عليه السلام خواست تا اجازه دهند خليفه دفن شود. آنان حرمت اميرمومنان علي عليه السلام را نگاه داشتند و اميرمومنان به همراه چند تن از صحابه، او را به خاك سپردند.[87]
نتيجه
پس از درگذشت پيامبر صلي الله عليه و آله و در جريان سقيفه، عده اي فرصت طلب، جهت ايجاد اختلاف، براي بيعت به درِ خانه علي عليه السلام آمدند و حضرت دست رد به سينه آنان كوبيد و براي مصالح برتر و وحدت امت اسلامي سكوت، و در جهت وحدت اسلامي با خلفا همكاري كرد.
علي عليه السلام در دوران 25 ساله سكوت خويش بيشتر مي كوشيد وظيفه الاهي و انساني خود را در قالب مشاوره هاي نظامي، سياسي، علمي، قضايي، اقتصادي و. .. براي حفظ دين و ثبات جامعه نوپاي اسلامي به انجام رساند. او نمي توانست در برابر معضلات گوناگون كه دامنگير اسلام و امت اسلامي شده بود و بقاي دين و حيات مسلمانان را به خطر جدي انداخته بود، بي تفاوت بماند آن هم به بهانه اين كه حقش را گرفته اند؛ البته همكاري علي عليه السلام با خلفا به حدي بود كه خلفا از آن به نفع خويش بهره نگيرند و مشروعيت خود را مطرح نسازند.
علي عليه السلام در سه دوران با سه شخص متفاوت روبه رو بود كه هر دوره، موضع مناسب با خود را مي طلبيد؛ بدين سبب حضرت در عصر خليفه سوم، افزون بر اين كه در جايگاه مرجع علمي و قضايي مورد مشورت خليفه قرار گرفت، در برابر ناراضيان خليفه نيز نقش ميانجيگري را به عهده داشت.
پي نوشت: ------------------------------------
[1] . برگرفته از مجله انديشه تقريب، شماره 4 , اسماعيل دانش
[2] . آل عمران ، 103.
[3] . محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، (دارالتعارف، الطبعه الربعه)، ج 1، ص 405.
[4] . ابن هشام، السيرة النبويه، (تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، 1409ق)، ج 4، ص 28 11؛ طبري، تاريخ الامم والملوك،( بيروت، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. دار التراث)ج 3، ص4236.
[5] . ا بن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، دار الفكر، 1409ق)، ج 2، ص 5؛ طبري، تاريخ الامم والملوك،( بيروت، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. دار التراث)ج 3، ص 183
[6] . ابن سعد، الطبقات الكبري، (بيروت، دار صادر، بي تا) ج 1، ص 260؛ مجلسي، بحار الانوار، (تهران، 1362 ش) ج 20، ص 389.
[7] . آيت الله سبحاني، مباني حكومت اسلامي، (ترجمه و نگارش داوود الهامي، موسسه علمي و فرهنگي سيد الشهدا، 1370 ش) پي نوشتهاي صفحه130.
[8] . ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، ابويوب انصاري، عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله فروة ا بن عمرو، ابي ابن كعب، براءابن عازب، ابوالهيثم ابن التيهان، خالدبن سعيد و بريده اسلمي، خزيه ابن ثابت و...، بيعت نكردند (ابن عبدربه، العقد الفريد، ( بيروت، 1409 ق)، ج 4، ص247)
[9] . سبحاني، فروغ ولايت، (قم، مؤسسه اميرمومنان صادق عليه السلام 1376 ش) ص 166.
[10] . انفال، 63.
[11] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ج 2، ص 45؛ ابن عبدربه اندلسي، العقد الفريد،( بيروت، 1409 ق)، ج 4، ص245؛ طبري، تاريخ الامم و الملوك، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث) ج 3، ص 209.
[12] . ابن شهر آشوب، ص 77.
[13] . ابن عبد البر قرطبي،الاستيعاب في معرفة الاصحاب،( بيروت، 1328 ق) ج 2، ص 690
[14] . ابن شهر آشوب، ص 87
[15] . طبري، تاريخ الامم والملوك،( تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث)، ج 3، ص 209؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ج 2، ص 45؛ ا بن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، دار الفكر، 1409ق)، ج 2، ص 7.
[16] . نهج البلاغه، خطبه 5.
[17] . نهج البلاغه، نامه 62.
[18] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ، ج 1، ص 308.
[19] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ، ج1، ص 307؛ شيخ مفيد، مصنفات، ( قم، 1413 ق) ج 13، ص 155.
[20] . نهج البلاغه، خطبه 74؛ طبري، تاريخ الامم والملوك،( تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث)، ج 4، ص 228.
[21] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه،(تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ج 1، ص 191؛ ابن عبد ربه اندلسي، العقد الفريد،( بيروت، 1409 ق)، ج 4، ص 260.
[22] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ج 11، ص 113.
[23] . نهج البلاغه، خطبه 157.
[24] . در خطبه سوم نهج البلاغه، چهار مرتبه از خليفه اول انتقاد شده است. در خطبه سوم بخش 8 6 از خليفه دوم انتقاد شده است. در خطبه 3 بخش 11 10 از خليفه سوم انتقاد شده است.
[25] . اين كه علي عليه السلام همسر خود را در شب غسل داده و دفن كرده است، ناخشنودي خود و دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را اعلان كرد. (طبري، تاريخ الامم والملوك،( بيروت، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. دار التراث)ج 3، ص 208؛ بخاري، صحيح بخاري، ج 3، ص142).
[26] . كلاعي بلنسي ، تاريخ الردّه،(هذبه خورشيد احمد فاروق، معهد الدراسات الاسلاميه، هند، 1920 م)، ص 17
[27] . كلاعي بلنسي ، تاريخ الردّه،( هذبه خورشيد احمد فاروق، معهد الدراسات الاسلاميه، هند، 1920 م)، ص 17، ص 5.
[28] . ابن كثير دمشقي، البدايه و النهايه ( مصر، مطبعة السعاده، 1351ش) ج 6، ص 315
[29] . اين عده كساني چون مسيلمه كذاب، طلحه بن خويلد، سجاح بنت سلمي و ... بودند كه قبايلي چون اسد، بني سليم و غطفان را گرد خود فراهم ساخته بودند (يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ( ترجمه ابراهيم آيتي، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1378 ش)، ج 2 ص 4).
[30] . از اين عده قبايل كنده، حضر موت، بني يربوع و رئيس آنان مالك بن نويره، قيس بن عاصم، حارثة بن سراقه و ... هستند (كلاعي بلنسي، تاريخ الردّه، ص3 و10).
[31] . علي عليه السلام فرمود: «و الله لو تظاهرت العرب علي قتالي...؛ به خدا سوگند! اگر عرب تماما در كارزار با من روبه رو شوند، به آنان پشت نمي كنم (نهج البلاغه، نامه 45).
[32] . عبد الجليل قزويني رازي،بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضايح الروافض، (تحقيق سيد جلال الدين محدث، 1371 ش)ص 310
[33] . ازدي بصري، فتوح الشام، (تصحيح ويليام ناسوليس ، چاپ كلكته، 1854 ق) ص 3.
[34] . ابن اعثم كوفي، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه) ج 1، ص 97.
[35] . شيخ مفيد، الارشاد، (قم، انتشارات بصيرتي) ص 108، الباب الثاني، فصل 58
[36] . محمد بن دريد ازدي بصري، المجتبي، ( هند، حيدر آباد 1362 ق)، ص 44.
[37] . محمد بن حسن طوسي، تهذيب الاحكام، (تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، اول، نشر صدوق، تهران، 1417 ق) ج 10، ص108، كتاب الحدود، ح359
[38] . مسعودي، مروج الذهب، (مصر، مطبعة البهية المصريه، ادارة الملتزم 1346 ق) ج 2، ص 318-319.
[39] . واقدي، فتوح الشام، (تحقيق شيخ عثمان عبدالرزاق، المطبعه العثمانيه، الطبعه الثانيه، 1304 ق) ص 108.
[40] . واقدي، فتوح الشام، (تحقيق شيخ عثمان عبدالرزاق، المطبعه العثمانيه، الطبعه الثانيه، 1304 ق) ، ص 148.
[41] . ابن اعثم، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه)، ج 2، ص 78
[42] . مرتضي عاملي، فصلنامه مطالعات تاريخي، س اول، ش 3، 1368ش، ص 378 م.
[43] . ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطوال، (طبع بنفقة المكتبة العربيه ، بغداد [بي تا])، ص 120.
[44] . ابن اعثم، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه)، ج 1، ص 34.
[45] . ذهبي، العبر في خبر من عبر، (تحقيق فؤاد سعيد، كويت، دارالكتب، 1961 م)، ج 1، ص 25.
[46] . ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطوال، (طبع بنفقة المكتبة العربيه ، بغداد [بي تا])، ص 135.
[47] . ابن اعثم، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه)ج 2، ص 36.
[48] . ابن اعثم، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه)ج 2، ، ص59.
[49] . واقدي، فتوح الشام، (تحقيق شيخ عثمان عبدالرزاق، المطبعه العثمانيه، الطبعه الثانيه، 1304 ق) ص 144.
[50] . طاهر بن مطهر مقدسي، البدؤ التاريخ، ( مكتبة الاسلاميه، 1962 م) ج 5 ص 182.
[51] . يعقوبي، تاريخ يعقوبي (بيروت، دار صادر، 1379 ق) ج2، ص 120.
[52] . ابن اعثم كوفي، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه)ج 1، ص 286.
[53] . طاهر بن مطهر مقدسي، البدؤ التاريخ، ( مكتبة الاسلاميه، 1962 م) ج 5، ص 180.
[54] . «كان سبب قدوم عمر الي الشام ن ابا عبيدة حصر بيت المقدس فطلب اهله منه ن يصالحهم علي صلح اهل مدن الشام و أن يكون المتولي للعقد عمر بن خطاب، فكتب اليه بذالك فسار عن المدينه واستخلف عليه علي بن ابي طالب» (ابن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، دار الفكر، 1409ق) ج 2، ص 348، ذيل عنوان ذكر فتح بيت المقدس، ابن خلدون، العبر و ديوان المبتدء و الخبر، ( بيروت، 1391) ج2، قسمت 2، ص 91؛ طبري، تاريخ الامم والملوك،( تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث)، ج 3، ص 480)
[55] . ا بن اعثم كوفي، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه)، ج 1، ص 225.
[56] . «ثم جمع وجوه اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله [و اعلام العرب] و ارسل الي علي عليه السلام و كان استخلفه علي المدينه فاتاه» (ا بن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، دار الفكر، 1409ق) ، ج 2 ص 309 . ذيل عنوان « ذكر ابتداء امر القادسيه»).
[57] . واقدي، فتوح الشام، (تحقيق شيخ عثمان عبدالرزاق، المطبعه العثمانيه، الطبعه الثانيه، 1304 ق) ص 149.
[58] . شريف رضي، الخصايص الائمه خصائص امير المؤمنين عليه السلام ، (تحقيق الدكتور محمد هادي اميني، مشهد، آستان قدس رضوي، 1406 ق)، ص 77
[59] . شيخ مفيد، الارشاد، ( قم، انتشارات بصيرتي)الباب الثاني، فصل 60.
[60] . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق،( دمشق، مجمع اللغة العربيه، 1398 ق) ج1، ص 36؛ حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين ( رياض، مكتبة النصر الحديث) ج 2، ص 14.
[61] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ج 12، ص 220؛ ابن جوزي، تذكره الخواص، (تهران، كتابخانه نينوا) ص 97.
[62] . اميني، ج 1، ص 177؛ سيد محسن امين، ج 1، ص436.
[63] . يعقوبي، تاريخ يعقوبي (بيروت، دار صادر، 1379 ق، ) ج 2، ص 151.
[64] . محمد رواس قلعه چي، موسوعة فقه علي بن ابي طالب عليه السلام ،( دارالنفائيس، بيروت 1417 ق) ج 1، ص 29.
[65] . بيهقي، السنن الكبري، (بيروت، دار الفكر، 1419 ق)، ج 11، ص 436.
[66] . محمد ابي يعلي الفرا، الاحكام السلطانيه (ايران، سازمان تبليغات اسلامي، 1406 ه)، ص 228.
[67] . متقي هندي، كنز العمال،( بيروت، 1409 ق) ج 11، ص 600 و 614؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، (تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، 1404 ق) ج 7، ص 218؛ محمدباقرمجلسي، بحار الانوار، (تهران، 1362 ش) ج 3، ص 118.
[68] . اميني، الغدير (تهران، 1371ش)، ج 3، ص 97.
[69] . اميني، الغدير (تهران، 1371ش)، ج 3، ص 98؛ احمد بن عبدالله طبري، ذخاير العقبي في مناقب ذوي القربي، (قاهره، 1356 ق) ص79.
[70] . مجلسي، بحار الانوار، (تهران، 1362 ش) ج 40، ص 119.
[71] . اميني، الغدير، (تهران، 1371ش) ج 6، ص 154.
[72] . بيهقي، السنن الكبري، (بيروت، دار الفكر، 1419 ق)، ج 7، ص164؛ قرطبي، الجامع لاحكام القرآن،( بيروت، 1405 ق) ج 5، ص 117؛ سيوطي، الدر المنثور في التفسير بالمأثور (قم، 1404 ق)، ج 2، ص 136، زمخشري، الكشاف، (بيروت، 1407 ق)، ج 1، ص518؛ فخر رازي، التفسير الكبير، (بيروت، دار احياء التراث العربي) ج 10، ص 36؛ شيخ مفيد، الارشاد، ( قم، انتشارات بصيرتي) الباب الثاني، فصل 60.
[73] . نساء ، 23.
[74] . فخر رازي، التفسير الكبير، (بيروت، دار احياء التراث العربي) ج 10، ص 3637؛ سيوطي، الدر المنثور في التفسير بالمأثور (قم، 1404 ق)، ص137؛ قرطبي، الجامع لاحكام القرآن،( بيروت، 1405 ق)، ج5، ص 117.
[75] . زمخشري، الكشاف، (بيروت، 1407 ق)، ج 1، ص 518.
[76] . مؤمنون ، 5؛ معارج ، 29.
[77] . نساء ، 23.
[78] . احقاف ، 15.
[79] . بقره ، 233.
[80] . بيهقي، السنن الكبري، (بيروت، دار الفكر، 1419 ق)، ج 11، ص 428.
[81] . نوري طبرسي، مستدرك الوسائل، (موسسه آل البيت عليه السلام لاحياء التراث، 1407ق) ج 17، ص 200، ح 21145.
[82] . طبري، تاريخ الامم والملوك،( بيروت، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. دار التراث)، ج 3، ص 394 .
[83] . بلاذري، انساب الاشراف، (تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1974 م)، ج 5، ص 68 و 69.
[84] . ابن خلدون، العبر و ديوان المبتدء و الخبر، ( بيروت، 1391)ج 2، ص 1047.
[85] . اذهبا بسيفكما حتي تقوما علي باب عثمان فلا تدعا احدا يصل اليه. سيوطي، تاريخ خلفاء، (مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق) ص 159؛ بلاذري، انساب الاشراف، (تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1974 م)، ج 6، ص 185.
[86] . سيوطي، تاريخ خلفاء، (مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق) ص160، مسعودي، مروج الذهب، (مصر، مطبعة البهية المصريه، ادارة الملتزم 1346 ق) ج 2 ص 348.
[87] . ابن اعثم كوفي، الفتوح (بيروت، دار الكتب العلميه)، ج 2 ص242؛ طبري، تاريخ الامم والملوك،( بيروت، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. دار التراث)، ج 3، ص 438، ذيل عنوان ذكر بعضي سير عثمان بن عفان