از نخستين روزهاي ورود مسلم به كوفه چه اطلاعاتي در دست است؟
مسلمبنعقيل در روز پنجم شوّال وارد شهر كوفه شد.[1] او پس از ورود به كوفه به خانة مختاربنابيعُبَيْد ثقفي[2] وارد شد.[3] خبر آمدن او به كوفه در شهر شايع شد و شيعيان شروع به رفتوآمد نزد او كردند.[4]
وقتي شيعيان كوفه نزد مسلم جمع شدند، او نامة امام را براي آنان قرائت كرد. آنها با شنيدن محتواي نامه به گريه افتادند. پس از قرائت نامه، عابسبنابيشبيب شاكري[5] از جاي برخاست و پس از حمد و ثناي الهي گفت:
«من از طرف مردم به شما خبر نميدهم؛ (چون) نميدانم در دلشان چه ميگذرد؛ (ازاينرو) شما را از ناحية آنها فريب نميدهم؛ ولي قسم به خدا، آنچه ميگويم قراري است كه با خود گذاشته ام. به خدا قسم اگر دعوتم كنيد بهخوبي شما را اجابت ميكنم و در كنارتان با دشمنان ميجنگم و همراهتان شمشير ميزنم تا به لقاي خدا برسم و در اين كار جز آنچه را كه نزد خداوند است، نمي طلبم».
آنگاه حبيببنمُظاهِر فَقْعُسي اَسَدي از جا بلند شد و به عابس گفت: «رحمت خدا بر تو باد؛ با سخني كوتاه آنچه را در دل داشتي بيان كردي. قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست، من هم همين قرار را با خود گذاشتهام».[6]
پس از اين دو، سعيدبنعبدالله حَنفي برخاست و همان جملات را تكرار كرد.[7] شيعيان ديگر نيز يكي پس از ديگري، بدينگونه سخن گفتند. سپس همة اموالشان را در اختيار مسلم گذاشتند؛ اما او نپذيرفت.[8]
اين سخنان مخلصانه، حكايت از صفاي باطن و عشق و ارادت عميق اين بزرگواران به اهلبيت عصمت و طهارت داشت. اما آيا اين اخلاص و آمادگي براي ايثارگري و دفاع از حريم اهلبيت عليهم السلام در همة كساني كه به امام نامه نوشته بودند، وجود نداشت. راوي اين ماجرا كه شخصي است به نام حَجّاجبنعلي ميگويد: به (يكي از حاضران در آن جلسه به نام) محمّدبنبِشْر هَمْداني گفتم: آيا تو نيز، [همانند سايرين] چيزي گفتي؟ او پاسخ داد: من دوست ميداشتم كه خداوند يارانم را با ظفر و پيروزي عزت دهد؛ اما دوست نداشتم كه كشته شوم و دروغ گفتن را نيز خوش نداشتم.[9]
بههرحال مسلم با شهري مواجه بود كه گرايشهاي مختلف در آن وجود داشت و او مأمور بررسي اوضاع بود. نخستين اقدامي كه او پس از ورود به كوفه انجام داد، گرفتن بيعت از مردم بود.
پي نوشت: -----------------------------
[1]. مسعودي، مُرُوجُ الذَّهَب، ج3، ص64.
[2]. بَلاذُري، انساب الاشراف، ج6، ص376
[3]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص355؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص41؛ بَلاذُري، انساب الاشراف، ج2، ص334 و ج6، ص376.
[4]. ر.ك: ابوحنيفه دِيْنَوَري، الاخبار الطِوَال، ص341؛ طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص355؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص41.
[5]. وي از شخصيتهاي بزرگ شيعه، دلير، سخنور، عابد و شبزندهدار بود. اصولاً بنيشاكر از مخلصان و ارادتمندان به امير مؤمنان بودند.
[6]. ر.ك: طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص355؛ ابناعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص34؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج1، ص197.
[7]. ر.ك: طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص355.
[8]. ابناعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص34؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج1، ص197.
[9]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص355.