يكى از بحث هايى كه درباره دعا مطرح مىشود، در زمينه جنبه اجتماعى و روانشناختى آن است. برخى از افراد اين گونه القاء شبهه مىكنند كه اگر مردم به تأثير دعا معتقد باشند، موجب مىشود كه در فعاليت زندگى سست شوند، خواه در امور شخصى باشد و خواه در امور اجتماعى. اين سستى خواه نا خواه موجب عقب ماندگى اجتماعى مىشود و وسيله خوبى براى ستمگران است كه مردم را به دعا و اعمال عبادى سرگرم كنند و خود به چپاول ثروتهاى آنان مشغول شوند.
اما واقعيت اين است كه از هر حقيقتى ممكن است به شكلى سوء استفاده شود. اگر از حقيقتى سوء استفاده شد، نبايد اصل آن حقيقت را انكار كرد. معناى دعا اين نيست كه دست از تلاش و سازندگى برداريم، چه در مسائل فردى و چه در مسائل اجتماعى، بلكه معناى دعا اين است كه انسان مؤمن، مؤثّر حقيقى را خدا مىداند، هرگاه احساس نياز مىكند براى رفع نياز خود به خدا توجه مىكند، ضمن اينكه از اسباب مادّى كه در اين زمينه قرار داده در حدّ خود استفاده مىكند؛ چون خداوند چنين خواسته و مقدّر فرموده است، ولى اين اسباب را مستقلّ در تأثير نمىداند و با وجود آنكه از اسباب مادّى بهره مىگيرد، بدانها اعتماد ندارد. در نتيجه، اگر اسباب مادّى نيز فراهم نباشد مأيوس نمىگردد؛ چون خدا را قادر مىداند كه از راههاى غير عادى نيز نيازهاى او را رفع كند. با توجّه به اين حقيقت، نه تنها اعتقاد به تأثير دعا موجب سستى او نمىگردد، بلكه موجب تلاش و اميد بيشتر او مىشود. اگر انسان فقط به اسباب مادّى متّكى باشد، در صورتى فعاليت خواهد كرد كه به فراهم شدن آنها اميدوار باشد؛ ولى انسان مؤمن حتى با علم به فراهم نبودن اسباب عادى نيز مأيوس نمىگردد.
در جنگ بدر، هنگامى كه مسلمانان در نهايت سختى بودند و نيرو و ساز و برگ جنگيشان بسيار كمتر از دشمن بود، دست به دعا برداشتند. «اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ...» و خداوند نيز دعاى آنان را مستجاب ساخت و هزار ملك به ياريشان فرستاد و مسلمانان به پيروزى رسيدند. اگر مسلمانان به دعا اعتقاد نداشتند چه بسا روحيه خود را مىباختند، عقب نشينى كرده و شكست مىخوردند.
معناى دعا اين نيست كه انسان از خدا بخواهد كه از راه ديگرى غير از طرق عادى كارى را انجام دهد. اين در واقع تعيين تكليف نمودن براى خداست؛ مثل اين كه كسى در سفره نان داشته باشد و بگويد: خدايا از طريق ديگرى به من روزى بده. اين دعاى واقعى نيست.
اگر انسان واقعاً چيزى از خدا مىخواهد و خدا را مدبّر و حكيم مىداند، بايد از آنچه در اختيار او قرار داده استفاده كند و اگر كمبودى احساس مىكند آن را از خدا بخواهد تا تأمين نمايد. لذا، به كسى كه خداوند به او بينايى عطا كرده است، ولى چشمان خود را بسته و مىگويد خدايا من با چشم بسته راه مىروم، تو مرا به مقصد برسان، بايد گفت: مگر خداوند به تو چشم نداده كه از آن استفاده كنى!
نقل شده است كه حضرت موسى(عليه السلام) بيمار شده بود بنى اسرائيل به او گفتند اگر از فلان گياه استفاده كنى خوب مىشوى موسى گفت: من خود را مداوا نمىكنم تا خداوند مرا شفا دهد. چندى گذشت اثرى از بهبودى آشكار نشد. از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفايت نمىدهم مگر اينكه از همان گياه استفاده كنى. اى موسى، تو مىخواستى با توكل خود حكمت مرا باطل سازى؟ به جز من چه كسى خاصيت شفا بخشى را به ريشه گياهان داده است؟
طبيعى است كه خداوند تدبير حكيمانه خود را تابع هوى و هوس ما قرار نمىدهد:
«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ...» [1]؛ (و اگر حق از هوسهاى آنان پيروى كند حتماً آسمانها و زمين تباه مىگردد.)
پس بايد از آنچه در اختيار ما قرار داده به شكل مطلوب استفاده كنيم و تدبير و حكمت او را بپذيريم. خداوند به گزاف و بدون حكمت كارى انجام نمىدهد. اسباب و وسايلى كه در عالم قرار داده بر اساس اقتضاى حكمت اوست؛ همه به نفع ماست و در حل مشكلات ما مؤثّر مىباشد. لذا، نبايد آنها را كنار بگذاريم و بخواهيم كه رزق ما را از راه ديگرى برساند. تدبير به دست اوست، بايد از او بخواهيم؛ اما او از هر راهى كه صلاح بداند عمل مىكند. اگر از آنچه در اختيار ما گذاشته استفاده كنيم متوجّه خواهيم شد كه خدا وسايل اجابت را از قبل فراهم كرده است، تنها بايد از آنها استفاده كنيم.
البته خدا عاجز نيست كه از راههاى ديگرى وسايل كار را فراهم كند، ولى استفاده نكردن از اسبابى كه در اختيار انسان قرار داده نيز به معناى دعا و توكّل نيست، بلكه سوء استفاده يا سوء تفسيرهايى است كه بعضى افراد از مفاهيم اسلام دارند. توكّل به اين معنا نيست كه به خدا اعتماد كنيم، ولى از اسباب مادّى استفاده ننماييم. اسباب مادّى را خداوند براى استفاده ما قرار داده است.
مجاهدانى كه با توكّل بر خدا به جبهه مىروند و با دشمن مىجنگند تلاششان بيش از سايرين است؛ در عين حال پيروزى را نيز از خدا مىدانند:
«... وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ الّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمْ...»» [2]؛ (پيروزى جز از سوى خداوند عزيز و حكيم نيست.)
مجاهد واقعى پيروزى و يارى را از خدا مىخواهد، ضمن آنكه آنچه را خدا به او عطا كرده ناديده نمىگيرد و از آنها نيز استفاده مىكند. پس دعاى حقيقى از كسى صادر مىشود كه از وسايل و اسبابى كه خداوند مقدّر فرموده استفاده كند، نه اينكه آنها را رها كند و اجابت دعاى خود را از راه ديگرى بخواهد. بنا به مضمون روايات، دعاى چنين افرادى مستجاب نمىشود.
از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:
«اَلدّاعِى بِلا عَمَل كَالّرامى بِلا وَتَر» [3]؛ (هر كس دعا كند ولى عمل ننمايد مانند كسى است كه بدون چله كمان مىخواهد تير اندازى كند.)
و در روايت ديگرى فرمود:
دعاى كسى كه در خانه نشسته و از خدا طلب روزى مىكند مستجاب نمىشود. [4]
پس اسلام هرگز دعا را جانشين اسباب و عللى كه در دسترس بشر است قرار نداده، بلكه خواسته به انسانها بفهماند كه اسباب از خود استقلال ندارند، تأثير همه اين اسباب به دست اوست: لذا حتى با وجود اسباب نيز بايد توجه انسان به خدا باشد. انسان بايد همه نيازهاى خود را از خدا بخواهد، حتى اگر اسباب عادى آن فراهم باشد. انسان موحّد حتى وقتى كه نان در سفره دارد به خدا توجه مىكند و از او مىخواهد كه گرسنگى او را برطرف سازد. در نظر او همه چيز وسيله است و تأثير نهايى از سوى خداست. لذا، دعا در هر حال مطلوب است، چه در حالى كه انسان دستش از اسباب عادى كوتاه باشد و چه در حالى كه اسباب عادى براى او فراهم باشد. در جايى كه اسباب عادى وجود دارد دعا نشانه مستقل ندانستن اين اسباب است و اعتقاد به استقلال خداوند و نياز انسان به تفضّلات الهى؛ آنجا هم كه اسباب عادى مهيّا نيست، دعا نشانه محدود ندانستن قدرت خداوند در اسباب عادى است و اعتقاد به اين كه او مىتواند از طريقى غير از اسباب عادى نيز نياز انسان را تأمين نمايد. پس دعا در هر حال مطلوب است.
بنابراين، اعتقاد به دعا نه تنها باعث تنبلى نمىشود، بلكه خود نيروى محرّكى است كه انسان را به تلاش و كوشش بيشتر وا مىدارد.[5]
پي نوشت:
[1] مومنون/71.
[2] آل عمران/126.
[3] محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج93، ص312، روايت 17.
[4] محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج71، ص344، روايت 1.
[5] بر درگاه دوست، ص 31 تا 35، با تصرف و تلخيص