آيا فطرت خداپرستي، لزوماً يك گرايش آگاهانه است؟

هنگامى كه اعتقادى به صورت ريشه دار و در طول تاريخ در جوامع انسانى ظهور و بروز داشته باشد، آن را نشانه فطرى بودنش مي دانند، زيرا تنها فطرت و سرشت است كه مى تواند در برابر گذشت زمان و تحولات اجتماعى و فكرى مقاومت كند و همچنان پابرجا بماند، و گرنه عادات و رسوم و تلقين ها با گذشت زمان به دست فراموشى سپرده مى شوند.
در بسيارى از سخنان پيشوايان دينى و عارفان و حكيمان، به اين عبارت برمى خوريم كه «خداشناسى، فطرى است» يا «انسان، بالفطره خداشناس است». براى اينكه معناى صحيح اين عبارت را دريابيم بايد توضيحى پيرامون واژه فطرت بدهيم: فطرت، واژهاى عربى و به معناى «نوع آفرينش» است و امورى را مىتوان «فطرى» دانست كه آفرينش موجودى اقتضاى آنها را داشته باشد، و از اينروى مىتوان سه ويژگى را براى آنها در نظر گرفت:
1- فطريّات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع، يافت مىشود هر چند كيفيت آنها از نظر ضعف و شدت، متفاوت باشد.
2- امور فطرى، همواره در طول تاريخ، ثابت است و چنان نيست كه فطرت موجودى در برههاى از تاريخ، اقتضاء خاصى داشته باشد و در برهه ديگر، اقتضائى ديگر.
3- امور فطرى از آن حيثيت كه فطرى و مقتضاى آفرينش موجودى است نيازى به تعليم و تعلم ندارد هر چند تقويت يا جهت دادن به آنها نيازمند به آموزش باشد.
فطريات انسان را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
الف- شناخت هاى فطرى كه هر انسانى بدون نياز به آموزش، از آنها برخوردار است.
ب- ميل ها و گرايش هاى فطرى كه مقتضاى آفرينش هر فردى است.
بنابراين، اگر نوعى شناخت خدا براى هر فردى ثابت باشد كه نيازى به آموزش و فراگيرى نداشته باشد مىتوان آن را «خداشناسى فطرى» ناميد. و اگر نوعى گرايش بسوى خدا و پرستش او در هر انسانى يافت شود مىتوان آن را «خداپرستى فطرى» ناميد.
بسيارى از صاحبنظران، گرايش به دين و خدا را از ويژگي هاى روانى انسان دانسته و آن را «حس مذهبى» يا «عاطفه دينى» ناميده اند. شناخت خدا نيز مقتضاى فطرت انسان، دانسته شده است. اما همچنانكه فطرت خداپرستى، يك گرايش آگاهانه نيست فطرت خداشناسى نيز شناختى آگاهانه نمىباشد، بگونهاى كه افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناختن خداى متعال، بى نياز كند.
ولى اين نكته را نبايد فراموش كرد كه چون هر فردى دست كم از مرتبه ضعيفى از شناخت حضورى فطرى برخوردار است مىتواند با اندكى فكر و استدلال، وجود خدا را بپذيرد و تدريجاً شناخت شهودى ناآگاهانهاش را تقويت كند و به مراتبى از آگاهى برساند.
حاصل آنكه فطرى بودن شناخت خدا بدين معنى است كه دل انسان، با خدا آشناست و در ژرفاى روح وى مايهاى براى شناخت آگاهانه خدا وجود دارد كه قابل رشد و شكوفايى است. اما اين مايه فطرى در افراد عادى بگونهاى نيست كه ايشان را بكلى بى نياز از انديشيدن و استدلال عقلى كند.
منبع:
50 درس اصول عقائد براي جوانان، آيت الله مكارم شيرازي، ص336.
آموزش عقايد، آيت الله مصباح يزدي، ص45.