صاحبان مقاتل نوشتهاند: حر خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و عرض كرد: چون اول كسي بودم كه راه را بر تو گرفتم، اجازه فرمائيد اول كس باشم كه در راه تو كشته شوم و فرداي قيامت اول كسي باشم كه با جدت مصافحه كنم.
منظورش اين بود كه اول كسي باشد كه به ميدان رفته، مبارز طلبيده، كشته شود، وگرنه - همانطور كه قبلا گفته شد - پيش از او عدهاي در همان حمله اول شهيد شدند.
حر اول كسي بود كه پيش قدم شد و به ميدان رفت و در مقابل لشكر ايستاد و رجز خواند و با آنها به مقاتله پرداخت، تا آنكه چهل نفر از ايشان را به جهنم فرستاد. و چون اسبش را پي كردند پياده ميجنگيد تا او را از پا درآوردند.
ياران سيدالشهداء عليهالسلام او را خدمت آن سرور آوردند، هنوز رمقي در او باقي بود (و خون از رگهاي او ميريخت).
امام عليهالسلام دست مبارك بر روي او كشيد و فرمود: «أنت الحر كما سمتك امك، و أنت الحر في الدنيا، و أنت الحر في الاخرة» ؛ «تو حر هستي (يعني آزادمردي) همانطور كه مادرت تو را حر ناميد و تو در دنيا حر هستي و در آخرت نيز آزادمرد خواهي بود» .
جناب حر به همراهي زهير جنگ نماياني كردند، و چون يكي از آنها حمله ميكرد و گرفتار ميشد، ديگري ميتاخت و او را نجات ميداد. ساعتي با هم جنگيدند، آنگاهپيادگان از همه جانب بر او حمله كردند و او را كشتند.
مرحوم صدوق از امام صادق عليهالسلام (در يك حديث طولاني) روايت كرده كه حر گفت: چون از منزل بيرون آمدم كه با حسين عليهالسلام مقابله كنم سه بار ندائي شنيدم كه: «اي حر مژده باد تو را به بهشت» چون برگشتم كسي را نديدم.
گفتم: مادر به عزاي حر نشيند، به جنگ زاده پيغمبر ميرود، چگونه مژدهي بهشت ميشنود .
چون حر به ميدان رفت و رجز خوانده، هيجده كس از آنها را كشت آنگاه كشته شد. امام حسين عليهالسلام به بالينش آمد، هنوز خون از او فوران ميكرد، حضرت فرمودند:
«بخ بخ يا حر، أنت حر كما سميت، في الدنيا، والاخرة»
بعد اين دو مصرع در بالاي سرش انشاء فرمودند؛
لنعم الحر حر بني رياح
و نعم الحر عند مختلف الرماح
و نعم الحر اذ نادي حسينا
فجاد بنفسه عند الصباح
چه آزادمردي است حر از تبار بني رياح، وه چه آزاد مرد است او به هنگام رويارويي نيزهها.
او آزادمردي است كه امام حسين عليهالسلام را صدا كرد، و صبحگاهان جانش را تقديم نمود.
ابننما رحمهالله نقل ميكند كه حر به امام حسين عليهالسلام عرض كرد: چون عبيدالله مرا به سوي شما فرستاد از قصر كه بيرون آمدم از پشت سر صدائي شنيدم كه
«أبشر يا حر بخير»
«اي حر، تو را بخير بشارت باد»
روي برگردانم، كسي را نديدم، با خود گفتم: بخدا بشارت نباشد كه من به سوي حسين عليهالسلام در حركتم، و خاطرم نگذشت كه از شما تبعيت خواهم كرد.
امام حسين عليهالسلام فرمودند:
«لقد أصبت أجرا و خيرا»
«يقينا به ثواب و نيكوئي رسيدهاي».
عدهاي نيز نقل كردهاند كه حر به امام حسين عليهالسلام عرض كرد: ديشب پدرم را در خواب ديدم به من گفت: اي فرزند، در اين روزها به كجا رفته بودي؟
گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسين عليهالسلام بگيرم.
پدرم فرياد برآورد و گفت: وا ويلاه اي پسر، تو را با فرزند رسول خدا چكار!اگر ميخواهي در جهنم معذب و مخلد باشي با او جنگ كن، و اگر شفاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و رضاي پروردگار و بهشت جاودان ميخواهي او را ياري كن، و با دشمنانش جهاد كن. اكنون ميخواهم مرا اجازه دهيد كه به جنگ روم.
امام حسين عليهالسلام فرمودند: تو ميهماني...
مرحوم كاشفي گويد: حر خود را به لشكر دشمن زده جنگ ميكرد تا نيزه او درهم شكست پس شمشير بركشيد، و بر سر هر كس ميزد تا سينه ميشكافت، و هر كه را بر ميان ميزد دو نيم ميكرد.
گاهي به طرف راست لشكر حمله ميكرد و گاهي به طرف چپ، و جمع ايشان را پريشان ميساخت، و بدينسان كارزار مينمود، تا خود را نزديك علمدار لشكر عمرسعد رسانيد، و خواست كه علمدار را با علم او دو نيم كند كه شمر بانگ بر لشكر زد كه گرداگرد او را بگيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود، كه لشكر به يكبار حمله كرده و از اطراف و جوانب زخم بر وي زدند، و حر در ميان آن گروه ميجوشيد و ميخروشيد و مردانهميكوشيد كه به ناگاه قسورة بن كنانه نيزهاي بر سينه او زد كه در او جاي گرفت.
حر نيز شمشير بر فرق قسورة زد كه تا سينهاش شكافت، از اسب افتاد. حر نيز از مركب به زمين افتاد و فرياد زد: يابن رسولالله أدركني.
امام حسين عليهالسلام به ميدان آمد، حر را برداشته نزد سپاه خود آورد، پياده شد و سر او را بر دامن گرفت و با آستين گرد از رخسار وي پاك ميكرد.
رمقي براي حر مانده بود، ديده باز كرد، سر خود را در دامن آن جناب ديد تبسمي كرد و گفت: يابن رسولالله از من راضي شديد؟ امام فرمودند: من از تو خشنودم، خدا از تو راضي باد. حر شاد شد و از دنيا رفت. و امام عليهالسلام با اصحابش براي حر گريستند.
مرحوم سيد نعمتالله جزايري مينويسد: جماعتي از ثقات برايم نقل نمودند كه چون شاه اسماعيل صفوي بغداد را فتح كرد به قصد زيارت حضرت امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد، شنيد كه عدهاي از مردم به حر طعن ميزنند و بد ميگويند.
سر قبر او آمد و دستور داد كه قبرش را شكافتند، ديدند كه مانند مردي خفته در قبر خوابيده و گوئي تازه بخون غلطيده، به آن هيئت كه شهيد شده بود، و دستمالي بر سرش بسته بود. شاه اسماعيل خواست آن دستمال را - كه طبق نقل تواريخ امام حسين عليهالسلام به سر او بسته بودند - برگيرد. چون دستمال را باز كردند خون روان شد تا قبر را پر كرد، و چون آن دستمال را بستند خون بند آمد، دوباره گشودند خون روان شد و هر چند خواستند به تدبيري خون را به دستمال ديگر بندآورند ميسر نگشت. لذا همان دستمال را به سر او بستند. و خوبي حال او بر آنها روشن شد. سپس دستور داد بر قبر او بنائي ساختند و خادمي بر آن گماشت.
منبع:
سحاب رحمت(تاريخ و سوگنامه حضرت سيدالشهداء) /عباس اسماعيلي