مركز پاسخگويي به سوالات ديني انوارطاها

احكام شرعي

تفسير

تاريخ

كتابخانه

اعتقادات

مشاوره

ويژه ها

نماز

پاسخگويي آنلاين (ساعت پاسخگوي احكام شرعي 20 الي 21:30 شب10 صبح الي 11:30 ظهر)

جريان معامله عمروعاص و معاويه چه بوده است؟

/UploadedData/1/Contents/636436669621959868.jpg

در بخشي از خطبه26 نهج البلاغه امام علي(عليه السلام) ضمن اشاره به ماجراى رسواى معامله عمروعاص با معاويه، بر سر بيعت كردن با او و نتيجه آن مى فرمايد: «او (با معاويه) بيعت نكرد تا اين كه بر او شرط كرد كه در برابر آن، بهايى دريافت كند»; (وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيهِ عَلَى الْبَيْعَةِ ثَمَناً).
مورّخان آورده اند كه امام (عليه السلام) بعد از پيروزى در جنگ جمل، وارد كوفه شد و آن را مقرّ حكومت خود قرار داد و جرير بن عبدالله بجلى را براى گرفتن بيعت از معاويه به شام فرستاد. معاويه كه مايل نبود با امام (عليه السلام) بيعت كند، در اين باره به مشورت پرداخت. برادرش عتبة بن ابى سفيان به او گفت: «در اين كار از عمروعاص كمك بگير! چرا كه مى دانى مردى است بسيار هوشمند و صاحب نظر. ولى او كسى بود كه زير بار حكم عثمان در حيات او نرفت و طبيعى است كه تسليم تو هم نخواهد شد، مگر اين كه بهاى قابل ملاحظه اى براى او قرار دهى كه دين خود را به تو بفروشد و اين كار را خواهد كرد چرا كه او مرد دنياپرستى است».
معاويه نامه اى براى عمروعاص نوشت و از وى در اين باره كمك خواست و او را به شام دعوت كرد. عمرو در اين باره با فرزندانش به مشورت پرداخت. يكى از فرزندان او به نام عبدالله، او را از دخالت در اين گونه كارها و حاشيه نشينى معاويه برحذر داشت، ولى فرزند ديگرش به نام محمد او را تشويق كرد كه به شام رود و به معاويه ملحق شود.
پس از ورود عمروبن عاص به شام، معاويه در مجلسى به او چنين گفت: «يا أَباعبدِالله! أَدعُوكَ اِلَى الْجِهادِ هذَا الرَّجُلِ الَّذى عَصَى اللهَ وَ شَقَّ عَصَى الْمُسلِمينَ وَ قَتَلَ الْخَليفَةَ وَ أَظْهَرَ الْفِتْنَةَ وَ فَرَّقَ الْجَماعَةَ وَ قَطَعَ الرَّحِمَ »؛ (اى اباعبدالله (كنيه عمروبن عاص است) من از تو دعوت مى كنم كه با اين مرد كه به نافرمانى خدا برخاسته و وحدت مسلمانان را به اختلاف مبدل كرده و خليفه را كشته و فتنه را آشكار ساخته و جمع مردم را به پراكندگى كشانده و قطع رحم كرده است،(1) پيكار كنى).
عمرو ـ كه از دروغ پردازى هاى او آگاه و باخبر بود و مى دانست هيچ يك از اين تعبيرات درباره على (عليه السلام) صادق نيست ـ رو به او كرد و گفت: «منظورت از اين شخص چه كسى است؟» معاويه گفت: «منظورم، على است.» عمروبن عاص گفت: «وَ اللهِ! ما أنْتَ و علىُّ بِجَمْلَى بَعير لَيْسَ لَكَ هِجْرَتُهُ وَ لاسابِقَتُهُ وَ لاصُحْبَتُهُ وَ لاجِهادُهُ و لافقْهُهُ و لاعلْمُهُ. وَ وَاللهِ! اِنَّ لَهُ مَعَ ذلِكَ لَحْظاً فِى الْحَرْبِ لَيْسَ لاَِحد غَيرَهُ»; (به خدا سوگند! اى معاويه! تو، با على هرگز برابر نيستى; نه افتخار او را در هجرت با پيامبر(ص) دارى و نه سابقه او را در اسلام و نه همنشينى اش با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را و نه جهادش را و نه فقهش را و نه علمش را. افزون بر اين به خدا سوگند! او بهره وافرى در جنگ دارد كه هيچ كس به پاى او نمى رسد ـ سپس اضافه كرد ـ با اين حال و با تمام خطراتى كه در اين كار است، اگر من با تو بيعت كنم كه با او بجنگم، چه پاداشى براى من قرار خواهى داد؟) معاويه گفت: «هر چه خودت بگويى!» عمرو گفت: «بعد از پيروزى حكومت مصر را به من واگذار كن» معاويه تأملى كرد و گفت: «من، خوش ندارم كه عرب درباره تو بگويند به خاطر اغراض دنيوى با من بيعت كردى.» عمروبن عاص گفت: «اين حرف ها را كنار بگذار! (مطلب همين است كه من مى گويم بايد حكومت مصر را به من واگذار كنى). معاويه سرانجام بعد از مشورت با برادرش در برابر پيشنهاد عمرو تسليم شد و اين قرار داد را با او امضا كرد.(2)
اين نكته قابل توجه است كه اصرار عمرو بن عاص بر حكومت مصر ـ گذشته از اين كه مصر، يكى از مراكز مهم دنياى آن روز و پايگاه قدرت و ثروت محسوب مى شد ـ به اين خاطر بود كه او، مصر را در عصر خليفه دوم فتح كرده بود و از نزديك زيبايى ها و درآمد سرشار و مواهب مادّى مصر را مشاهده كرده بود; زيرا در تمام مدت خلافت عمر، او والى مصر بود و بعد از او نيز چهار سال در زمان عثمان بر آن سرزمين حكومت مى كرد تا اين كه عثمان او را معزول كرد.
به هر حال، امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در اين معامله شوم، دست فروشنده به پيروزى نرسد! و سرمايه خريدار، به رسوايى منتهى شود!
(فَلاَ ظَفِرَتْ يَدُ الْمُبايِعِ، وَ خَزِيَتْ أَمَانَةُ الْمُبْتَاعِ)!(3)
در حقيقت اين سخن نفرينى است بر ضد اين خريدار و اين فروشنده. درست است كه معاويه به گفته خود عمل كرد و حكومت مصر را به او سپرد، ولى اين حكومت چند سالى بيشتر دوام پيدا نكرد و اجل به عمروبن عاص مهلت نداد. به علاوه سخنانى كه از او در پايان عمر نقل شده، نشان مى دهد كه از پايان كار خود بيمناك بود و آن رضايت باطنى و درونى كه لازمه پيروزى است هرگز نصيب او نشد.(4)
نيز معاويه اگر چه با اين كار خود، پايه هاى حكومتش را محكم كرد، ولى مى دانيم سرانجام اين حكومت به رسوايى كشيد. تمام چهره هاى محبوب صحابه از مهاجران و انصار و افراد خوشنام و پرهيزكار، از اطراف او پراكنده شدند و بازماندگان دشمنان اسلام و سردمداران جاهليت عرب، اطراف او را گرفتند و حكومت خودكامه اى كه پايه هايش بر قتل و ارعاب و تهديد و هتك محرمات استوار بود، براى او باقى ماند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله بالا، نفرين نباشد، بلكه جمله خبريه باشد; يعنى، اشاره به اين واقعيت است كه فروختن دين به دنيا، هرگز، قرين با پيروزى نيست، و هم فروشنده زيان مى كند و هم خريدار رسوا مى شود، به اين مطلب، در آيات قرآن اشاره شده است، آنجا كه مى فرمايد: «أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»(5); (آنها، كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروختند و اين تجارت آنها، سودى نداده و هدايت نيافتند).
و در جايى ديگر مى فرمايد: «أوُلئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالاْخِرَةِ فَلايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ»(6); (آنها كسانى هستند كه آخرت را به زندگى دنيا فروختند، از اين رو عذاب آنان تخفيف داده نمى شود و كسى آنان را يارى نخواهد كرد).(7)

نبع:

(1) . اشاره به رابطه خويشاوندى عثمان با بنى هاشم است.
(2) . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 61 به بعد.
(3) . «مبتاع» به معناى «خريدار و پذيرنده بيع» است و در اينجا، اشاره به معاويه دارد در برابر بايع و فروشنده كه عمروبن عاص بود.
(4) . به أسد الغابة فى معرفة الصحابه، (حالات عمروبن عاص) مراجعه شود.
(5) . سوره بقره، آيه شريفه 16.
(6) . سوره بقره، آيه 86.
(7) . پيام امام علي(ع)، جلد2، ص 121.

 

اميرمومنان بيوگرافي حاكم دشمن شخصيت شناسي
شناخت فرماندار كوفه مسلم مشخصات
نعمان نعمان بن بشير والي ورود
Parameter:2614!model&78 -LayoutId:78 LayoutNameالگوي داخلي+تاريخ+++++++