آيا دين در زندگي اجتماعي انسان نقش دارد؟

1- دين هرگز بشر را به سوي جهل ارجاع نميدهد بلكه نوعي انقلاب فكري است كه انسان را در همه عرصهها به سوي كمال و ترقي سوق ميدهد.
براي نياز انسان به دين آسماني دلايل بسياري وجود دارد كه به برخي از آن ها اشاره مي شود ؛
الف : منظم كردن افكار و عقايد و پاكسازي آنها از اوهام و خرافات
ب : تضمين اصول اخلاقي
پ : تحكيم ارتباطات اجتماعي
ت : ضرورت دين در راهنمايى به زندگى و آرامش بخشي
ث : نقش دين در برقرارى قسط و عدل ( از جمله لغو تفاوتهاي نژادي و قومي )
البته بايد توجه داشت كه انسان تنها در سايه ايمان به خداوند و كسب معرفت او و پذيرش دين حق به اين اهداف ميرسد!
2- در عرصه اول يعني اصلاح افكار و عقيده ، هرگز ممكن نيست كه انسان بدون داشتن عقيده زندگي كنند ، حتي كساني كه الحاد پيشه كردهاند و شعار بي ديني برگزيده اند نمي توانند بدون داشتن اعتقادي در تبيين و تفسير وجود و فرجام حيات زندگي كنند . اين دين است كه جهان ونظم موجود در آن را با تفسيري واقع گرايانه و غايت انگار تشريح نموده وقوانين حاكم بر عالم را بر پاية مباني مستحكمي توضيح مي دهد . بشر ، در تفسير ديني هرگز بطور عبث بر صفحه وجود ظاهر نشده وبه طور تصادفي خلق نشده است ، بگونهاي كه براي تكوين وخلقت او در اين سياره ، غايتي وجود دارد كه مي توان در سايه تعاليم انبياء و هدايت مبعوثين خالق ، بدان دست يافت ودر نتيجه تفسير ديني ومعنوي كاملاً با تفاسير مادي انگارانه متفاوت است . ماده انگاران عقيده دارند كه ماده اوليه جهان ، قديم بوده و خود به خود نظم يافته است يعني نه داراي غايتي است و نه انسان در آن جايگاهي دارد . ولي كائنات در ديدگاه انسان الهي ، آغاز و انجامي دارد يعني از خداوند نشات گرفته و در نهايت نيز بسوي خداوند باز مي گردد .
به ذهن هر انسان سليم النفس سه پرسش ابتدائي خطور مي كند :
1- از كجا آمده است ؟
2- به سوي كجا مي رود ؟
3- چرا خلق شده است ؟
آنها معتقدند كه آغاز وانشاء هرچيز از خدا است و در نيز همه موجودات به او باز مي گردند «إنا لله وإنا إليه راجعون» يعني غايت خلقت ، تخلق به ارزشها و آرمانهاي اخلاقي و شناخت و به اسماء و صفات پاك او است . اين در حالي است كه ماده انگاران وملحدين هيچ پاسخ رضايت بخش و قانع كننده اي به آن سه پرسش نمي دهند .
با مقايسه بين تفكر الهي و روش مادي در پاسخ گويي به اين سه سوال است كه انسان در مي يابد تكامل فكري و معنوي تنها در سايه دين محقق شده و توسط آن ، آفاق وسيعي در برابر عقل و انديشه او گشوده مي شود . اين در حالي است كه ماده انگاران ، همواره ذهن بشر را با جهل و ابهام پر مي كنند و انديشه او را بسوي شكاكيت ، نسبي انگاري وخرافات سوق مي دهند .
از آنها بايد پرسيد چگونه ممكن است ماده داراي نيرويي باشد كه به خود نظم ببخشد ؟ آيا ممكن است علت و معلول ، فاعل و مفعول ، و يا جاعل و مجعول يكي باشند ؟ آيا مي توان پذيرفت كه اين نظم دقيق وشگفت انگيز در جاي جاي عرصه گيتي ، حاصل يك تصادف كور باشد ؟
قطعاً پاسخ به تمام اين پرسشها منفي خواهد بود .
نكته: عقل به تنهايي براى هدايت و تأمين سعادت انسان كافى نيست، بلكه عقل جهت رشد خود و شناخت بيشتر واقعيات بصورت جزئي، نياز به دين دارد
3- در بارة نقش دين در توسعه و تضمين اخلاق نيز بايد گفت كه؛ عقايد ديني همواره پشتوانه محكمي براي اصول اخلاقي است ، زيرا تقيد و پايبندي به ارزشها واصول و رعايت آنها ، غالباً با دشواري ها ومشقت هايي همراه است و اجرا شدن اين اصول اخلاقي در جامعه ، مستلزم تحمل آلام و دشواري هايي مي باشد .
در اينجا اين پرسش مهم مطرح مي شود كه ضمانت اجرا وتحقق اين اصول متعالي اخلاقي چيست ؟ اعتقاد به وجود خداي متعال و روز آخرت و ثواب و عقاب، عامل مهمي در تشويق و تحريك انسان به اجراي اصول اخلاقي در حيات دنيوي مي باشد، در حالي كه اگر اين اعتقاد وجود نداشت، اخلاق ودستورهاي آن صرفاً به پند و اندرزهايي توخالي تبديل مي شد كه هيچ ضمانت اجرايي براي آن وجود نمي داشت .
مؤرخ معاصر « ويل دورانت » دربارة ارتباط دين واخلاق مي نويسد :
« دين باعث تجلي اخلاق است، يعني بر خلاف مبادلات اقتصادي كه غايت آن موفقيت مادي ودنيوي است، اخلاق مي تواند در برخي زمينه ها مغاير با تمايلات ولذائذ شخصي باشد ، واين اعتقاد ديني است كه مي تواند احساس مسئوليت را در قبال رعايت اصول اخلاقي در روح انسان ايجاد كند» .
بنابراين، در حوزه اخلاق و تربيت نيز انسانها به دين نياز دارند، زيرا عقل و دانش انسان امروز كه ارزشهاى اخلاقى و كرامت انسانى را در لذت دنيوى، قدرت گرايى و ثروت مي بيند عاجز است از اينكه بتواند فضايل اخلاقى را رشد دهد و تفسير و شناخت درستي از مفاهيم آن ارائه كند.
4- ديگر نقش مهم دين ، تحكيم وتوسعه ارتباطات اجتماعي است زيرا داشتن عقيده ديني قطعاً اصول اجتماعي را پا برجا مي كند . به خاطر اينكه انسان متدين داراي تكاليفي ضروري است كه او را به سوي عمل و فعاليت در راستاي ارزشها، هنجارها واعتقادات جامعه سوق ميدهد در حالي كه در جوامع غير ديني تنها قدرت و زور است كه عامل واداشتن مردم به اجراي اصول اجتماعي مي باشد .
با توجه به اينكه انديشمندان باور دارند انسانها مدنى بوده و نياز به زندگى دسته جمعى دارند تا نيازهاى خويش را با تعامل تأمين كنند لذا، اولين مؤلفه زندگى دسته جمعى، وجود قانون و اجراى آن است؛ زيرا بدون قانون نمى توان امنيت و عدالت را برقرار كرد و از حقوق مردم دفاع نمود. از طرفي هم، طرفداران دين معتقدند كه عقل و علم به تنهايى قادر نيستند كه همه مصالح و مفاسد انسانها را درك كرده و بر اساس آن قانون وضع كند: «ما نبايد فراموش كنيم كه معلومات و ادراكات عقلى ما در برابر آنچه كه نمى دانيم، قطره اى در مقابل يك اقيانوس عظيم است، و اين حقيقتى است كه همه دانشمندان اعم از مادى و غير مادى به آن معترفند...» پس، حضور آموزه هاي دين در جهت تشريع و قانونگذاري نيز ضرورت دارد.
5- اما نقش ديگر دين اينكه؛ انسان داراى دو بُعد مادى و معنوى است كه پرورش و هدايت هر دو نياز به راهنمايى دارند. عقل و علم در پرورش بُعد مادى تا اندازه اى موفق بوده اند، ولى تقويت و پرورش بُعد معنوى، نياز به راهنماى ديگر دارد كه دين است. دين در ايجاد آرامش (كه يكى از نيازهاى روحى انسان است) نقش بنيادى دارد، زيرا دين با راهنمايى خود زندگى انسان را هدفمند نموده و زمينه هايى را فراهم مىكند كه انسان به مبدأ و معاد اعتقاد پيدا كند. اعتقاد به مبدأ و معاد سختىها و مشكلات زندگى را معنا دار نموده و به انسان آرامش مى دهد. دين، اطلاعاتى را در اختيار انسان مى نهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى، ميسّر و مطبوع شود.
6- يكي ديگر از نقش هاي بسيار حائز اهميت دين ، الغاء و امحاء تفاوت هاي نژادي و قومي در جهت ايجاد عدالت وحقوق مساوي و جلوگيري از استضعاف واستثمار مظلومين مي باشد. مطابق آموزه هاي ديني ، تمام بشريت مخلوق يك مبدأ واحد بوده و همگي در پيشگاه او برابر هستند و هيچ تبعيض و تفاوتي – مگر در تقوي - بين آنها وجود ندارد «ان اكرمكم عند الله اتقيكم ».
يعني نبايد بعضي مردم لبريز و غني باشند و بعضي ديگر در گرسنگي و حرمان بسر برند .
تاريخ انسان همواره با چالش و اختلافات و ظلم هايى همراه بوده، و اين در حالى است كه بشر از عقل و دانش برخوردار مى باشد. عقل در چالش زدايى و ايجاد زندگى مسالمت آميز موفق نبوده؛ همچنين عقل در تعريف صلح و تبيين شرايط و عوامل برقرارى عدالت نيز دچار مشكل شده است و عامل بازدارنده در برابر ظالمان به حساب نمى آيد. دين، نخست ظلم، عدل و صلح را تعريف نموده، مردم را به ظلم ستيزى و حمايت از مظلومان سفارش كرده؛ از اين رو پيامبران الهى در طول تاريخ با عدالت ستيزان مبارزه نموده و تاريخ شاهد درگيرى حق و باطل بوده است. از سوى ديگر دين همگان را به صلح سفارش نموده و شرايط صلح را بيان كرده است، افزون بر اين كه اسلام جهاد در راه عدل را لازم دانسته و در عين حال همه پيروان اديان الهى را به همگرايى و گفتگو فرا خوانده است. يكى از فلسفه بعثت انبيا آزادى انسانها از اسارت و ظلم پذيرى و برپايى قسط و عدل بيان شده است: « پيامبران خود را با ادله و معجزات (به خلق) فرستاديم و براي شان كتاب و ميزان عدل نازل كريم تا مردم به راستى و عدالت گرايند».(آل عمران/ 64) اين همان نقش دين در زندگى اجتماعي است.
منابع:
اسلام و مقتضيات زمان، ج1 ؛ استاد مطهري
مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج1 ، بحث انسان و ايمان ؛ استاد مطهري