آيا خداوند و فرشتگان مجرد هستند؟

توجه به امور ذيل، ما را در يافتن پاسخ صحيح يارى مى كند. در عالم هستى، چهار عالم كلى تحقق دارد كه به تناسب شدت وجود، ترتيب يافته است:
1. عالم اسما و صفات كه «عالم لاهوت» ناميده مى شود. اين عالم، خبر از كمال و كمالات بى حد ذات حضرت حق مى دهد؛ چنانكه از تنزّه حضرت ذات و قدس و طهارت از هر نقص و عيب، و شائبه عدم، و نيستى، نداشتن و فقدان حكايت مى كند. به بيان ديگر اين عالم، عالم ظهور اسم و صفتى خاص و تعين خاصى از حضرت ذات است و جلوه اى از جلوه هاى آن.
2. عالم تجرد تام كه «عالم عقل و روح و جبروت» نام دارد؛ اين عالم از ماده و احكامى كه با ماده است، مجرّد و مبرّا است.
3. عالم مثال كه به آن «عالم خيال و برزخ و ملكوت» گويند؛ اين عالم از ماده مبرّا است؛ ولى از احكامى كه با ماده است، پيراسته نيست.
4. عالم طبيعت و به آن «عالم ناسوت» نيز مى گويند؛ اين عالم نه از ماده مبرّا است و نه از احكام ماده. [1]
امّا اينكه خداوند مجرّد است و با ملائكه- كه از موجودات عالم تجردند- در سنخ وجود مشترك است، چنين نيست؛ بلكه او فوق عالم تجرد؛ بلكه فوق عالم اسما و صفات است.
ذات حق، وجودِ صرف و صرفِ وجود است. هيچ گونه حدّى ندارد و غير محدود است. از جميع تعينات- چه مفهومى و چه مصداقى- مبرّا است؛ زيرا «اطلاق» و «عدم تعين» نيز به جاى خود نوعى تعين و قيد است و مقام ذات از آن هم منزّه و مبرّا است.
تعينات الهى و وصفى- و به تعبيرى اسما و صفات حق- همه از مقام ذات متأخرند و همه در مقام تجلّى، به ظهور مى رسند. در تجلّى ذات غيبى است كه اين اسم و آن اسم و اين صفت و آن صفت، مطرح مى گردد. البته اين بدان معنا نيست كه در ذات، كمالات صفات و اسما هست؛ بلكه به اين معنا است كه در مقام ذات، اسما و صفات به نحوى كه تعين داشته باشند و اسمى متمايز از اسم ديگر و صفتى متمايز از صفت ديگر ويا اسم و صفتى متمايز از ذات باشد، وجود ندارد. براى مثال كمال علم بى حد و حدود در ذات هست؛ ولى نه به نحوى كه تعين داشته باشد؛ يعنى، مثلا «علم» باشد، و «قدرت» نباشد. همچنين كمال قدرت نامحدود در مقام ذات هست؛ ولى نه به نحوى كه تعين داشته باشد و «قدرت» باشد، اما علم نباشد، بلكه حقيقتى است كه همه كمالات را داراست و كمالات از يكديگر جدايى ناپذيرند. به عبارتى كمالات ذات خداوندى از نظر مفهومى متعددند، اما از نظر مصداقى يكتا و بى همتايند.
علامه طباطبايى؛ مى فرمايد: «و چون وجود واجبى، صرف و خالص است، نا محدود مى باشد و در نتيجه از هر نوع تعين اسمى و وصفى و هر نحوه تقييد مفهومى، منزّه خواهد بود؛ بلكه از همين حكم (كه ذات او و وجود او را هيچ گونه تعين و قيدى نيست) نيز مبرّا مىباشد». [2]
پي نوشت:
[1] رسائل توحيدى، صص 141- 143؛ معاد يا بازگشت به سوى خدا، ج 1، صص 212- 225.
[2] رسائل توحيدي، ص20-21.
محمدرضا كاشفي، خداشناسي، ص110-111.